گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۸ - در مدح مجدالملک گوید

 

ای پای بر آسمان نهاده

دستت در گنجها گشاده

آوازه جود زر فشانت

در گنبد سیم گون فتاده

روی از لطفت چو گل ز مهتاب

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده

جان را طلاق گفته دل را به باد داده

مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده

رندان ره‌نشین را میخانه در گشاده

با گوشه‌ای نشسته دست از جهان بشسته

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد

 

به میدان رفت شاه و شاهزاده

جهانی خلق بودند ایستاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی

 

ز زخم چنگل او شاه زاده

فغان می‌کرد از درد چکاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

میان لشکر آن شاه زاده

تنش می‌شد سوار و جان پیاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

برفت آن شاه پیش شاه زاده

بدو آن دختر چون ماه داده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی

 

ز بس خجلت زبان با حق گشاده

برای عذر بر پای ایستاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

امیری بود پیشش ایستاده

مگر زد دست بر طبل نهاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

بود از جوشنش بالین نهاده

ز آهن بستری زیرش فتاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۸) حکایت عیسی علیه السلام با جهودان

 

بدادند و خوشی آن پاک زاده

دعا می‌گفتشان روئی گشاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد

 

چو خواهد کرد گردونت پیاده

سواری را بکن ابرو گشاده

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن

 

یکی انبان بگردن برنهاده

که سوی آسیا می‌شد پیاده

عطار
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۳۰
sunny dark_mode