عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۶
ایرانیان از بهر خدا
یک دل شوید از صدق و صفا
تا چند غرض؟ تا کی دودلی؟
تا چند نفاق؟ تا کی دغلی؟
آخر بس است این کج عملی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۶
وحید خر آخوند گند گدا
عجب آنکه شاعر نداند مرا
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱ - شکوه از حسود
ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا
منم که شعر ز من یافتهاست قدر و بها
به پیش نادان گر قدر من بود پنهان
به پیش دانا باشد مقام من پیدا
همی نشاید گفتن که تیره شد خورشید
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲ - لابه حکیم
فریاد از این جهان و از این دنیا
وین رسم ناستودهٔ نازیبا
برباد رفته قاعدهٔ موسی
و از یاد رفته توصیهٔ عیسی
توراهٔ گشته توریهٔ بدعت
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳ - فخریه
دگر باره خیاط باد صبا
بر اندام گل دوخت رنگین قبا
بسی حله آورد و ببرید و دوخت
به نوروز، خیاط باد صبا
یکی را به بر ارغوانی سلب
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵ - طوفان
سحابی قیرگون برشد ز دریا
که قیراندود شد زو روی دنیا
خلیج فارس گفتی کز مغاکی
به دوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا
بناگه چون بخاری تیره و تار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶ - غوکنامه
بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا
خامش، گرت هزار عروسیست، ور عزا
ای دیو زشتروی، رخ زشت را بشوی
ورنه در آب جوی مزن بیش دست و پا
آن غوک سبزپوش برآن برگ پیلگوش
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸ - نفس انسان
ز دانایی بنالد مرد دانا
که دانا را خرد بندی است بر پا
ز سیری کرده قی در هند، راجه
گرسنه خفته «روسو» در اروپا
فرو ماند به کرباسی کشاورز
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جواب بهار به ادیب الممالک فراهانی
ایزدت خر خلق کرد ای کودن شاعرنما
رو چراکن تاکی اندرکار حق چون و چرا
میبرازد بر تو عنوان خریت ای (..)
همچو وحدانیت مطلق بذات کبربا
ازتو ابلهتر نجستم نیک جستم بیخلاف
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱
بر دل من گشت عشق نیکوان فرمانروا
اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا
نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان
گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا
تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۹
به تاریکی از خواب بیدار شو
به نام خدا بر سر کار شو
که شبخیز را کار باشد روا
فزون خواب مردم شود بینوا
ملکالشعرا بهار » مسمطات » وطن در خطر است
خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا
کشتی ما را رانده است به گرداب بلا
آه ازپن رنج ومحن آوخ ازبن جورو جفا
هان به جز جرئت وغیرت نبود چارهٔ ما
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » شب زمستان
هر دو محروم از سعادت، هر دو محکوم فنا
پیش طوفان طبیعت، پرکاهی بیبها
هر دو را نقص قوانین خرد کرده زیر پا
سگ فقیر و بینوا، کودک فقیر و بینوا