گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

 

آخر ای صوفی مرقع پوش

لاف تقوی مزن ورع مفروش

خرقهٔ مخرقه ز تن برکن

دلق ازرق مرائیانه مپوش

از کف ساقیان روحانی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

 

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

مست شدم تا به خرابات دوش

نعره‌زنان رقص‌کنان دردنوش

جوش دلم چون به سر خم رسید

زآتشِ جوشش دلم آمد به جوش

پیر خرابات چو بانگم شنید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

دلی کامد ز عشق دوست در جوش

بماند تا قیامت مست و مدهوش

ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق

کند یکبارگی خود را فراموش

بر امّید وصال دوست هر دم

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۵۵

 

آن راز که هست در پس صد سرپوش

سرپوش بسوز و باز کن دیده بهوش

در یک صورت اگر نمییاری دید

پس در همه صورتی همی بین و خموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۵

 

ای دل چو شراب معرفت کردی نوش

لب بر هم نه سِرِّ الاهی مفروش

در هر سخنی چو چشمهٔ کوه مجوش

دریا گردی گر بنشینی خاموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۶

 

تا چند زنی ای دلِ برخاسته جوش

در پردهٔ خون نشین و خونی مینوش

بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه

چون میگریند و جمله بنشسته خموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۹

 

تا کی زنی ای دل خسته جوش

در پردهٔ خود نشین و خونی مفروش

بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه

خون میگریند جمله بنشسته خموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۱۷

 

چون برفکنند از همه چیزی سرپوش

چون دیگ درآید همه عالم در جوش

چون مینتوان کرد به انگشت نشان

انگشت به لب باز همی دار خموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۲۳

 

تا چند زنی منادی، ای سر که فروش!

بیزحمت لب شراب تحقیق بنوش

تا چند زنی ای زن برخاسته جوش

در ماتم این حدیث بنشین و خموش!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۲۴

 

گر خواهی تو که وقت خود داری گوش

دم در کشی و به خویش بازآری هوش

گر هر دو جهان چو بحر آید در جوش

تو یافه مگو ز دور بنشین و خموش!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴

 

پیمانهٔ خاک گشت آن چشمهٔ نوش

وان چشمهٔ خورشید باستاد زجوش

مانندهٔ مرغ نیم بسمل بدریغ

لختی بطپید و عاقبت گشت خموش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۵

 

ای شب مزن از ستاره چندینی جوش

خفاش بسیست نور و ظلمت در پوش

وی صبح گر آفتاب داری در دل

چون همنفسِ تو کاذب افتاد خموش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که می‌خواست خلافت را بفروشد

 

چون عمر پیش اویس آمد به جوش

گفت افکندم خلافت در فروش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

پس کلامِ بی‌زفان و بی‌خروش

فهم کن بی عقل و بشنو نه به گوش.

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی

 

خضر مرغانم از آنم سبزپوش

بوک دانم کردن آب خضر نوش

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

می‌زند او خود ز شوق دوست جوش

گاه در موج است و گاهی در خروش

عطار
 
 
۱
۲
۳
۱۵