گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۲

 

ای شمّهٔ لطف تو بهشت افروزی

دوزخ ز تف آتش قهرت سوزی

گرنامهٔ دردِ تو فرو باید خواند

پنجاه هزار ساله دارم روزی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۸

 

دل در سر زلف چون توحسن افروزی

چون شمع دمی نمیزید بی سوزی

برکش سر زلفت که بلایی است سیاه

ترسم که به گرد تو درآید روزی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۷

 

از آتشِ عشق چون تو جان افروزی

چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی

عمری است که بی تو جان من میسوزد

آخر بر من دلت نسوزد روزی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۲

 

پروانه به شمع گفت: چند افروزی

خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی

هر لحظه سری دگر برآری در سوز

ای شمع برو که سرسری میسوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

تو آن نوری که از غیرت فروزی

وجود عاشقان خود بسوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۳) حکایت دیوانه به شهر مصر

 

اگر عاشق بماند زنده روزی

بوَد چون شمع در اشکی و سوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

اگر زلفم بُبرّی یا بسوزی

دل خویشت نخواهد بود روزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس می‬خواست

 

چو نبوَد کارِ تو جز اشک و سوزی

ز زلفش سایه افتد بر تو روزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۸) حکایت شیخ ابوبکر واسطی با دیوانه

 

چو دل اینجا ز عشق او فروزی

کجا در آتش دوزخ بسوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱۰) حکایت آتش و سوخته

 

اگر تو نیز زین غم برفروزی

چو اینجا سوختی آنجا نسوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۱) حکایت دعاگوی و دیوانه

 

گرت چیزی نخواهد بود روزی

نباشد روزیت جز سینه سوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون

 

چرا از آتشی دل می‌فروزی

که گر بربایدت حالی بسوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه

 

اگر تو ره روی عمری بسوزی

که جز هیچت نخواهد بود روزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر

 

مگر با پیر برنا گفت روزی

که چون هر ساعتت بیشست سوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۳) حکایت سلیمان و طلب کردن کوزه

 

سلیمان کوزهٔ می‌خواست روزی

که تا آبی خورد بی هیچ سوزی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله

 

اگر تو مستِ عشق دلفروزی

بیک فرمان بمیری و بسوزی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش اول » بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید

 

زهی فرصت که درعالم فروزی

به آه بی دلی عالم بسوزی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

 

ترا چون نیست روزی چند سوزی

که نتوان شد برون از پیش روزی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۱ - المقاله الحادی عشر

 

از آنت گر بود یک ذره روزی

ز شوق ذره دیگر بسوزی

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۱ - المقاله الحادیه و العشرون

 

به طیبت کردن ار شمعی فروزی

از آن طیبت چو شمعی هم تو سوزی

عطار
 
 
۱
۲