عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند
چون برسد آفتاب در خط نصفالنهار
سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند
واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب
[...]
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت
هاتفی برداشت آوازی بلند
کای بهشتت کرده از صد گونه بند
عطار » منطقالطیر » داستان همای » داستان همای
هدهدش گفت ای غرورت کرده بند
سایه در چین، بیش از این برخود مخند
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم ز بند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
شهریارش گفت ای پیر نژند
نرخ کن تا زر دهم، خارت به چند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
این تواند بود، اما آمدند
انبیا این صد هزار و بیست و اند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار عباسه دربارهٔ نفس
هرک این سگ را به مردی کرد بند
در دو عالم شیرآرد در کمند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
شاه مرغانم در آن قصر بلند
چون کشم آخر درین وادی گزند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود میسوخت
دیگری گفتش که ای مرغ بلند
عشق دلبندی مرا کردست بند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
آن ز همت بود کان شاه بلند
آتشی در پادشاهی او فکند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانهٔ ژندهپوش
ور نداری برگ این شاخ بلند
پس مکن گستاخی و بر خود مخند
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا
مرد حالی کرد دست خود بلند
سخت چوبی زد که در خاکش فکند
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت محمود و مردی خاکبیز
در میان کوه خاک او فکند
پس براند آنگاه چون بادی سمند
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
سرنگون شد، پوست اندر سرفکند
خویشتن را کرد همچون گوسفند
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
پوستی خواهم از آن گوسفند
چشم بد را نیز میسوزم سپند
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ
باز بعضی بر سر کوه بلند
تشنه جان دادند در گرم و گزند
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » صوفی که از مردان حق سخن میگفت و خطاب پیری به او
هر که شد از زهر بدعت دردمند
بس بود تریاکش این حرف بلند
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
تعالی الله یکی بیمثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
زنم چون تهمت این بر تو افگند
ز تو یاد آیدش هر دم ز فرزند