گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

ترک قلندر من دوش درآمد از درم

بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم

در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود

لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر دیگرم

بوسه چو داد ترک من هندوی او شدم به جان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲

 

خبرت هست که خون شد جگرم

وز می عشق تو چون بی خبرم

زآرزوی سر زلف تو مدام

چون سر زلف تو زیر و زبرم

نتوان گفت به صد سال آن غم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم

کفار بشنوند نگروند کافرم

وز زلف او اگر سر مویی به من رسد

در دل نهم چو دیده و در جان بپرورم

درهم ز دست دست سر زلفش از شکن

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

 

نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم

نه دست آنکه پردهٔ افلاک بر درم

بی آب و دانه در قفسی تنگ مانده‌ام

پرها زنم چو زین قفس تنگ بر پرم

زان چرخ چنبری رسن و دلو ساخته است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳

 

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم

در معنی می‌چکد از لفظ معنی‌پرورم

بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد

بیش می‌ارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم

دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۱

 

نه در سفرم یک دم و نی در حضرم

نه خواب و خورم هست و نه بیخواب و خورم

نه باخبرم ز خویش و نه بیخبرم

چون حیرانی نشستهام مینگرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۲

 

چندان که بدین قصه فرو مینگرم

یک ذرّه نمیرسد ز جائی دگرم

هرچند که شایسته و زیبا پسرم

نه کار من است این و نه کار پدرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۲۰

 

هر روز درین دایره سرگشتهترم

چون دایرهای بمانده بی پا و سرم

و امروز چنان شدم که آبی نخورم

تا هم چندان خون نچکد از جگرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۰

 

عمری که ز رفتنش چنین بیخبرم

بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم

شد روز جوانی و درآمد شب مرگ

وز بیم شب نخست خون شد جگرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

تا کی رانی از در خود دربدرم

تا کی سوزی ز آتش هجران جگرم

آخر نظری کن که اگر بعد از این

خواهی که نظر کنی نیابی اثرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۵

 

گر بی تو دمی خون جگر مینخورم

آغشته همی شوم ز خون جگرم

کار تو به هیچ گونه پی مینبرم

سر گردانا که من به کارتو درم!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۱

 

ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم

من کُشتهٔ هجر تو چو شمع سحرم

دور از تو چنان شدم که در روی زمین

گر بازآیی باز نیابی اثرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۶

 

شمع آمد و گفت: دائماً در سفرم

میسوزم و میگدازم و میگذرم

بخت بدِ من چو رشته در کارم کرد

بنگر که ازین رشته چه آید به سرم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

گر شود این آهنت چون موم نرم

تو شوی در عشق چون داوود گرم.

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه

 

جمله سالوسی تو من این کی خرم

نیست این سالوسی تو درخورم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز

 

شه اگر دارد اگر نه باورم

گر درین تقصیر کردم کافرم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز

 

دیگری گفتش مخنت گوهرم

هر زمانی مرغ شاخ دیگرم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » احوال مالک دینار

 

گفت برخوان خدا نان می‌خورم

پس همه فرمان شیطان می‌برم

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » راه‌بینی که از دست کسی شربت نمی‌خورد

 

با چنین مردی موکل بر سرم

زهر من باشد اگر شربت خورم

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵