عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
نیست اینجا هیچ چیزی دل گشای
جز سربریده و جز دست و پای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
دیگری گفتش که در راه خدای
پاک بازی چون بود ای پاک رای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
گفتم آخر این چه کارست ای خدای
سروران را چند اندازی ز پای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
کای همه بد عهدی از سر تا بپای
خوش وفا و عهد میآری بجای
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا
بر تن یوسف چنان بازو گشای
کین دم آهش بشنوم از دور جای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد
جمله تاریک است این محنت سرای
علم در وی چون جواهر ره نمای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد
رهبر جانت درین تاریک جای
جوهر علمست و علم جان فزای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
جمله موسیقار زن، بلبل سرای
لحن داودی ایشان جان فزای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » بیان وادی فقر
بحرکلی چون بجنبش کرد رای
نقشها بر بحر کی ماند بجای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » سؤال پاکدینی از نوری دربارهٔ راه وصال
هست حوتی نه سرش پیدا نه پای
درمیان بحر استغناش جای
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
شاه گفتش ای لطیف جان فزای
ازچه غرق خون شدی سرتابپای
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتهٔ پاکدینی که سیسال عمر بیخود میگذارد
در خم چوگان چه گویی، هیچ جای
میندانم پای از سر، سر ز پای
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار شبلی که پس از مردن به خواب جوانمردی آمد
بر من بیچاره این در برگشای
وین ز راهافتاده را راهی نمای
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
مرا دیدار خود آن لحظه بنمای
گره یکبارگیم از کار بگشای
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
کنار راه داری دید بر پای
برو گرد آمده مردم زهر جای
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
چنانش معبدی کردند بر پای
که گفتی خانهٔ کعبهست بر جای
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بدست خویش شاهی کرد بر پای
نجنبید از برای ملک از جای
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بر او نه دست میجُنبید نه پای
که مقعد گشته بود و مانده بر جای
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بدو گفتا که ای بی دست و بی پای
شنیدم من که این ساعت فلان جای
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
جوان را نیز مادر بود بر جای
چو دید القصّه دو بیدست و بیپای