عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
در زمان رفتند خیل پادشا
حلقهای کردند گرد آن گدا
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
چون شنیدی بانگ چاوش آن گدا
سر بگشتیش و در افتادی ز پا
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست
زانک اسرار البقا بعد الفنا
آن شناسد کو بود آنرا سزا
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست
تا نگردی محو خواری فنا
کی رسد اثبات از عز بقا
عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
آن غلامانرا بخواند آن پادشا
گفت با آن سگ چه کردید از جفا
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
همه پیغمبران زو کرده پیدا
نموده علم او بر جمله دانا
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
ز حکمش باد سرگردان بهر جا
گهی در تحت و گاه اندر ثریّا
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
طلب گارش حقیقت جمله اشیا
ز ناپیدائی او جمله پیدا
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم
گهی از سنگ نخلی کرد پیدا
که آن در حال بار آورد خرما
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام
دگر عیسی چو دیدش ذات والا
مر او را کرد اندر فقر یکتا
عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۳) حکایت در حال ارواح پیش از آفریدن اجسام
وزان قسمی که ماند آنجایگه باز
بهشت افتاد شان بر راست آنجا
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت
مشو چون قطره زین غم بی سر و پا
که اولیتر بوَد قطره بدریا
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او
ببابل آمدش قولنج پیدا
ز درد آن فرود آمد به صحرا
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
بر آن کرسی نشست آن تازه برنا
ستاد آنجایگه آن پیر برپا
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها
یکی کهنه حصیر از برگِ خرما
یکی مسواک و نعلینی مطرّا
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان
چنان گردی روان بر روی دریا
که مرد تیز تگ بر روی صحرا
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان
بآخر چون میان هفت دریا
بکام دل رسیدند آن دو شیدا
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱) حکایت آن حیوان که آن را هَلوع خوانند
چو خالی کرد حالی هفت صحرا
بیاشامد بیک دم هفت دریا