گنجور

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست

 

زانک اسرار البقا بعد الفنا

آن شناسد کو بود آنرا سزا

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

آن غلامانرا بخواند آن پادشا

گفت با آن سگ چه کردید از جفا

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

همه پیغمبران زو کرده پیدا

نموده علم او بر جمله دانا

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

ز حکمش باد سرگردان بهر جا

گهی در تحت و گاه اندر ثریّا

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

طلب گارش حقیقت جمله اشیا

ز ناپیدائی او جمله پیدا

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

گهی از سنگ نخلی کرد پیدا

که آن در حال بار آورد خرما

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

دگر عیسی چو دیدش ذات والا

مر او را کرد اندر فقر یکتا

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب

 

ازین حجّت شود بر عقل پیدا

که او کل سخن آمد ز اسما

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » المقالة التاسعة

 

ندانم آن چه آئینه‌ست زیبا

که در وی نقش آفاقست پیدا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۳) حکایت در حال ارواح پیش از آفریدن اجسام

 

وزان قسمی که ماند آنجایگه باز

بهشت افتاد شان بر راست آنجا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت

 

مشو چون قطره زین غم بی سر و پا

که اولیتر بوَد قطره بدریا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

ببابل آمدش قولنج پیدا

ز درد آن فرود آمد به صحرا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر

 

بر آن کرسی نشست آن تازه برنا

ستاد آنجایگه آن پیر برپا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

یکی کهنه حصیر از برگِ خرما

یکی مسواک و نعلینی مطرّا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان

 

چنان گردی روان بر روی دریا

که مرد تیز تگ بر روی صحرا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان

 

بآخر چون میان هفت دریا

بکام دل رسیدند آن دو شیدا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱) حکایت آن حیوان که آن را هَلوع خوانند

 

چو خالی کرد حالی هفت صحرا

بیاشامد بیک دم هفت دریا

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶۵
sunny dark_mode