گنجور

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

کنون من بر سر آتش ازانم

که گه خون ریزم و گه اشک رانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد

 

چنین گفت او که پر دردست جانم

که نام آن محلت هم ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد

 

من این دانم که پر خونست جانم

که مادر بایدم دیگر ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی

 

دلی بود از همه مُلک جهانم

همه خون گشت ودیگر می‌ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۲) حکایت رندی که از دکانی چیزی می‬‌خواست

 

بگو کانجایگه زخمی رسانم

که بی صد زخم جائی می‌ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک

 

کنیزک گفت من گریان نه زانم

که درحکم فروش تست جانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک

 

سگم خوان و مران از آستانم

که در کویت سگ یک استخوانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » روایت دیگر دیباچۀ الهی‌نامه » در آغاز آلهی نامه

 

همه جان گردم و تن را بمانم

روان را از دل و جان وا رهانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » روایت دیگر دیباچۀ الهی‌نامه » در آغاز آلهی نامه

 

مرا توفیق ده تا حمد خوانم

صفات ذات تو بر لفظ رانم

عطار
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۱۲ - پیغام فرستادن بلبل بدست بادصبا و اشتیاق او به گل

 

اگر عمرت بود زین پس بمانم

وگرنه جان به عشقت برفشانم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش اول » بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید

 

تویی در ضمن سر عقل و جانم

چنین گوهر فشان زان شد زبانم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش سیزدهم » بخش ۱ - المقاله الثالث عشر

 

ز خود چندین سخن تا چند رانم

چو می‌دانم که چیزی می‌ندانم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

مرا عمریست تا در بند آنم

که تا با هم دمی رمزی برانم

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۱ - المقاله الثانیه و العشرون

 

جواهر بین که از دریای جانم

همی ریزد پیاپی بر زفانم

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

بجز تو درجهان کس را ندانم

بجز تو جاودان کس را نخوانم

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

بلب گه جان دهم گه جان ستانم

ز خوبی هیچ باقی میندانم

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

اگرچه دردمند و ناتوانم

روا باشد که درمانی بدانم

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

ازآن ترسم که گر راز نهانم

بگویم سر ببرّند از زبانم

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۸ - خطاب با حقیقت جان در معنی زاری كردن گلرخ

 

بگل گفت ای شده در خون جانم

بجانم سیر کردی از جهانم

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۴
sunny dark_mode