من مسکین بسی بیدار بودم
به عمری در پی این کار بودم
درین دریا بسی کشتی براندم
به آخر رخت در دریا فشاندم
درین اندیشه بودم سالها من
بسی معلوم کردم حالها من
همه گر پس رو و گر پیشوایند
درین حیرت برابر مینمایند
کس آگه نیست از سر الهی
اسیرانیم از مه تا به ماهی
چو علم غیب علم غیب دانست
چنین پنهان بزیر پرده زانست
عجایب قصه و پوشیده کاریست
در این اندیشهام من روزگاریست
کنون بنشستم از چندین تک و تاز
که این وادی ندارد هیچ بن باز
به ناخن مدتی این کان بکندم
ندیدم هیچ چندین جان بکندم
به کام دل دمی نغنودهام من
درین غم بودهام تا بودهام من
چو محنت نامهٔ گردون بخواندم
ز یک یک مژه جوی خون براندم
دمی دم نازده فرسوده گشتم
شبی نابوده خوش نابوده گشتم
گسسته بیخ این نیلی حصارم
شکسته شاخ دور روزگارم
دلم در روز بازار زمانه
نزد تیر مرادی بر نشانه
اگر یک جام نوش از دهر خوردم
هزاران شربت پر زهر خوردم
به خون دل بسر بردم همه عمر
دمی خوش برنیاوردم همه عمر
همی اندر همه عمرم نشد راست
زمانی آن چنانم دل همی خواست
گر اول رونقی بگرفت حالم
گرفت آخر ولی از جان ملالم
قلم چون رفت از کاغذ چه خیزد
بر آن بنشستهام تا خود چه خیزد
چنان سرگشتهٔ این گوژ پشتم
که خود را هم به دست خود بکشتم
جهانا هر چه بتوانی ز خواری
بکن با من زهی نا سازگاری
جهانا مهلتم ده تا زمانی
فرو گریم ز دست تو جهانی
کما بیشی من پیداست آخر
ز خون من چه خواهد خاست آخر
جهان از مرگ من ماتم نگیرد
ز مشتی استخوان عالم نگیرد
اگر درد دل خود سر دهم باز
به انجامی نینجامد ز آغاز
چو دردم هیچ درمانی ندارد
سرش بر نه که پایانی ندارد
ز خود چندین سخن تا چند رانم
چو میدانم که چیزی میندانم
کیم من هیچکس و ز هیچ کس کم
گناه افزون و طاعت هر نفس کم
زدین از پس ز دنیا پیش مانده
به سان کافر درویش مانده
دماغی پر، دلی ناپای بر جای
بگردم هر نفس آنگه به صد رای
زمانی اشک ریزم در مناجات
زمانی درد نوشم در خرابات
نه مرد خرقهام نه مرد زنار
گهم مسجد بود گاهیم زنار
نه یک تن را نه خود را میبشایم
نه نیکو را نه بد را میبشایم
بچیزی کان نیرزد یک پشیزم
فرو دادم همه عمر عزیزم
دریغا در هوس عمرم تلف شد
که عمر از ننگ چون من ناخلف شد
همه دودی ز ایوانم برآمد
همه چیزی ز دیوانم برآمد
چو شیرم گشت مویم در نظاره
هنوز از حرص هستم شیرخواره
به دل سختم ولی در کار سستم
بسی رفتم بر آن گام نخستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حال و هوای انسانی است که در جستجوی حقیقت و معنای زندگی تلاش کرده، اما با ناامیدی و سردرگمی مواجه شده است. شاعر از سالها بیداری و تلاش برای شناخت حقیقت میگوید و به درد و رنجی که در این مسیر متحمل شده، اشاره میکند. او به دریا و کشتیهایی که در آن رانده است و به سرنوشت خود که در نهایت به غرق شدن ختم شده، میبالد.
شاعر احساس میکند که هیچکس از حقیقت الهی آگاه نیست و همه در حیرت و سرگشتگی به سر میبرند. او از ملامت خود میگوید و اینکه حتی در بزنگاههای شادمانی هم لحظاتی از غم را تجربه کرده است. در نهایت، او به ناامیدی از جهان و مسیری که طی کرده میرسد و به بیمعنا بودن زندگی و دردی که هیچ درمانی ندارد اعتراف میکند. این شعر، تصویری از درگیریهای درونی و جستجوی بیپایان انسان برای فهم خود و نوع بشر را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: من مدتی طولانی در تلاش و جستجو بودم، اما به خاطر نادانی و بیتجربگیام، اندیشههای عمیق و حقیقی را درک نکردم.
هوش مصنوعی: در این دریا کشتیهای زیادی را به سرانجام رساندم، اما در پایان، وسایل خود را در دریا انداختم.
هوش مصنوعی: سالها به این فکر بودم و بسیار تلاش کردم تا وضعیت خود را بفهمم.
هوش مصنوعی: همه افراد، چه به سوی عقب بروند و چه به جلو، در این سردرگمی و ناآگاهی یکسان به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: هیچکس از سرنوشت الهی ما آگاه نیست؛ ما در بند خویشیم و از ماه به ماه دیگر میرویم.
هوش مصنوعی: هرگاه که علم غیبی دانسته شود، این طور به نظر میرسد که این اطلاعات پنهان زیر پردهای نهان شدهاند.
هوش مصنوعی: در ذهن من، مدتهاست که داستانهای شگفتانگیز و راز و رمزها وجود دارد.
هوش مصنوعی: اکنون نشستهام بعد از تلاشهای فراوان، چرا که این مسیر هیچ نتیجهای ندارد.
هوش مصنوعی: مدتی با ناخن خود این زخم را میسوراختم، اما هیچچیز دیگری ندیدم و بینهایت درد کشیدم.
هوش مصنوعی: من در این غم زندگی کردهام و همیشه اندوهگین بودهام، اما در این میان لحظهای هم خوشی را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت و مشکلات زندگی را مطالعه کردم، از چشمانم به اندازهٔ هر مژه، اشک و اندوه ریختم.
هوش مصنوعی: لحظهای از عشق و شوق خود فاصله نگرفتم و در گذر زمان حس کردم که شبها بیخبر و بیخبری، از خوبیها و شادیها دور افتادم.
هوش مصنوعی: من از این حصار آبی به دور افتادهام و درخت زندگیام بیثمر شده است.
هوش مصنوعی: دلم در روز بازار دنیا به تیر عشق یکی از محبوبان نشانه رفته است.
هوش مصنوعی: اگر یک بار از زندگی لذت بردم، در عوض هزاران تلخی و درد را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: در تمام مدت عمرم با درد و رنج زندگی کردم و هیچگاه نتوانستم لحظهای خوشحال باشم.
هوش مصنوعی: در تمام عمرم هیچگاه به آنچه دل میخواست نرسیدم و همیشه دلم چنین حالی را آرزو داشت.
هوش مصنوعی: اگر در ابتدا حال و هوای خوبی پیدا کردم، اما در انتها دوباره دلم پر از ناراحتی و کسالت شد.
هوش مصنوعی: وقتی قلم از کاغذ دور شود، دیگر چیزی از آن به دست نمیآید. من منتظرم که ببینم خود کاغذ چه چیزی به من میدهد.
هوش مصنوعی: من به قدری درگیر و سردرگم این وضعیت ناگوار هستم که به خودم هم آسیب میزنم.
هوش مصنوعی: در این دنیا هرچه از دستت بر میآید برای رهایی از ذلت و خفت انجام بده، اما من با این کارها سازگاری ندارم.
هوش مصنوعی: ای جهان، به من زمانی بده تا بتوانم از غم و درد ناشی از تو اشک بریزم.
هوش مصنوعی: به طوری که پیداست، از شرایطی که دارم، در نهایت چه چیزی از رنج و زحمات من به دست خواهد آمد؟
هوش مصنوعی: جهان به خاطر مرگ من غم و عزاداری نخواهد کرد؛ زیرا وجودم فقط به چند تکه استخوان محدود میشود و این عالم از چیزی به نام من بهرهای نخواهد برد.
هوش مصنوعی: اگر حرفهای دل خود را بزنم، باز هم وضعیت به جایی نخواهد رسید و از ابتدای کار هم همانطور بوده است.
هوش مصنوعی: وقتی دردی که دارم هیچ راه حلی برایش وجود ندارد، بهتر است که سرم را به دیوار بکوبم، چون هیچ پایانی برای این درد نیست.
هوش مصنوعی: چرا باید مدام از خودم صحبت کنم، وقتی که میدانم که چیزی نمیدانم؟
هوش مصنوعی: من هیچ کس نیستم و از هیچ کس نیز کمتر نیستم، گناهم بیشتر و اطاعت هر نفسم کمتر است.
هوش مصنوعی: آدمی که به دنیا پشت کرده، مانند درویشی بیدین و بدون ایمان در دنیا باقی مانده است.
هوش مصنوعی: با بینی پر از عطر و دلی که قرار ندارد، هر لحظه در پی این هستم که به صد راه بروم.
هوش مصنوعی: در یک برهه از زمان، در هنگام نیایش و دعا گریه میکنم و در زمانی دیگر، در محفلهایی که پر از خوشی و لذت است، درد و رنج خود را میچشم.
هوش مصنوعی: من نه انسانی هستم که در لباس زاهدان باشم و نه انسانی که در پی زرق و برق دنیوی باشد. ما در حقیقت در مکانهای پر از روحانیت، مانند مسجد، قرار داریم و هر دو به نوعی به درک و باورهای عمیقتری میرسیم.
هوش مصنوعی: من نه کسی را میشناسم و نه به خودم اهمیت میدهم، نه به خوبیها و نه به بدیها توجهی دارم.
هوش مصنوعی: به چیزی که ارزشش حتی یک پشیز هم نبود، تمام عمر باارزشم را فدای آن کردم.
هوش مصنوعی: آه، ای کاش عمرم در آرزوها هدر نمیرفت چرا که عمرم به خاطر ننگ و عیبهایی که دارم، بیارزش شده است.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در پیرامونم هست از وضعیت و حال من نشأت میگیرد و به نوعی به آن وابسته است.
هوش مصنوعی: هنگامی که روح من به قدرت و شجاعت شبیه شیر شده، هنوز در حال تماشا هستم و از شدت آرزو، به اندازه یک کودک شیرده، بیتابی میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند به قلبم سخت است، اما در مواقع دشوار تلاش زیادی کردهام و به هیچ وجه از قدمهایم عقبنشینی نکردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.