عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۱ - المقالة الرابعه
سالک سرکش سر گردن کشان
پیش عزرائیل آمد جان فشان
گفت ای جان تشنهٔ دیدار تو
نفس گو سر میزن اندر کار تو
طاقت هجران نداری اینت خوش
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
دفن میکردند مردی را بخاک
شد حسن در بصره پیش آن مغاک
سوی آن گور و لحد میبنگریست
بر سر آن گور برخود میگریست
پس چنین گفت او که کاری مشکلست
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
بر سر گوری مگر بهلول خفت
همچنان خفته از آنجا مینرفت
آن یکی گفتش که برخیز ای پسر
چند خواهی خفت اینجا بی خبر
گفت بهلولش که من آنگه روم
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
آن یکی دیوانه بر گوری بخَفت
از سرِ آن گور یک دم مینرفت
سائلی گفتش: «که تو آشفتهای
جملهٔ عمر از چه اینجا خفتهای
خیز سوی شهر آی، ای بیقرار!
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
آن یکی دیوانه را از اهل راز
گشت وقت نزع جان کندن دراز
از سر بی قوتی و اضطرار
همچو ابری خون فشان بگریست زار
گفت چون جان ای خدا آوردهٔ
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
در زمستان یک شبی بهلول مست
پای در گل میشد و کفشی بدست
سائلی گفتش که سر داری براه
تو کجا خواهی شدن زین جایگاه
گفت دارم سوی گورستان شتاب
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
بیدلی را گفت آن پیر کهن
حق بود ظالم روا هست این سخن
گفت ظالم نیست اما دایم او
صد هزاران بنده دارد ظالم او
هرچه جمع آری بظلم این جایگاه
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل
آب بسیار آن یکی در شیر کرد
حق تعالی گاو را تقدیر کرد
چون بیامد سر بسوی آب برد
تا که دم زد گاو را سیلاب برد
هرچه او صد باره گرد آورده بود
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل
بر سر خاکی زنی خوش میگریست
گفت مجنونیش کاین گریه زچیست
گفت چشمم تر دلم غمناک ماند
زین جوان من که زیر خاک ماند
گفت تو در خاکی او در خاک نیست
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل
نوح پیغامبر چو از کفّار رَست
با چهل تن کُرد بر کوهی نشست
بود یک تن زان چهل کس کوزهگر
برگشاد او یک دکان پر کوزه در
جبرئیل آمد که میگوید خدای
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۱۱ - الحكایة و التمثیل
عیسی مریم که بودی شاد او
چون زمرگ خویش کردی یاد او
با چنان بسطی که بودی حاصلش
آن چنان بیمی فتادی در دلش
کز عرق آغشته گشتی جای او
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۱۲ - الحكایة و التمثیل
چون برآمد جان باقی از خلیل
باز پرسیدش خداوند جلیل
کای ز کل خلق نیکو بخت تر
در جهان چه چیز دیدی سخت تر
گفت اگر کشتن پسر را سخت بود
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۱۳ - الحكایة و التمثیل
چون سکندر را مسخر شد جهان
وقت مرگ او درآمد ناگهان
گفت تابوتی کنید از بهر من
دخمهٔ سازید پیش شهر من
کف گشاده دست من بیرون کنید
[...]