گنجور

 
عطار

چون سکندر را مسخر شد جهان

وقت مرگ او درآمد ناگهان

گفت تابوتی کنید از بهر من

دخمهٔ سازید پیش شهر من

کف گشاده دست من بیرون کنید

نوحه بر من هر زمان افزون کنید

تا زمال و لشکر و ملک و شهی

خلق میبینند دست من تهی

گر جهان در دست من بودآن زمان

در تهی دستی برفتم از جهان

ملک و مال این جهان جز پیچ نیست

گر همه یابی چو من جز هیچ نیست