جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۵۳
آن سرو گل اندام که در زیر قبا رفت
باماش عتابی ست ندانم چه خطا رفت
آه از من بیدل که دل سوخته من
عمری ست که گم گشت و ندانم که کجا رفت
بر باد شد آن جان هوایی که مرا بود
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۹۸
سرو را خطه کمال نماند
رونق گلشن جمال نماند
طاق ایوان مکرمت بشکست
سرو بستان اعتدال نماند
چشم بختم بخفت و مردم را
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴۱
نازنینان و چار بالش ناز
خاکساران و آستان نیاز
جور و خواری کشیدن از محبوب
خوش تر است از هزار نعمت و ناز
گوش مجنون و حلقه لیلی
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۸۰
دوش میرفت و آه میکردم
در پی او نگاه میکردم
سرو من میچمید و من خود را
خاک ره چون گیاه میکردم
هردم از خون دیده در پی او
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۸۳
وقت است که در بر رخ اغیار ببندم
وز جان کمر بندگی یار ببندم
چون فتنه آن چشمم و آشفته آن زلف
در میکده بنشینم و زنّار ببندم
گر کار شمار ریختن خون دل ماست
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۸۴
ترا از هر دو عالم برگزیدم
به صد ناز و نیازت پروریدم
گهی بر دیده خود جات کردم
گهی جان پیش پایت گستریدم
به عشقت ترک نام و ننگ گفتم
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۰۱
من بنده آن قامت و بالا و میانم
من عاشق و شوریده و شیدای فلانم
من واله عیّاری آن نرگس مستم
حیران خرامیدن آن سرو روانم
ای عمر گرامی! خبرت نیست که بی تو
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۷۸
تا بدو کرده ام تولاّیی
کرده ام از جهان تبرّایی
آنچنان گشته ام بدو مشغول
که ندارم ز خویش پروایی
وز خیال شکنج گیسویش
[...]