نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
سالها گوشه غم بود دل ریش مرا
باز عشق آمد و افکند به تشویش مرا
صورت شیخ گرفتم به نظر جلوه نداشت
به عنایت نظری ای بچه درویش مرا
با کمند سر زلفت همه چشم است به چشم
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
مده به باد سر زلف عنبرآسا را
روا مدار پریشانی دل ما را
ببند دیده چو مجنون ز هرچه جز رخ دوست
اگر مطالعه خواهی جمال لیلی را
چه جای ضعف من ناتوان که قوّت عشق
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
بی می نتوان برد بهسر فصل خزان را
ساقی بده آن جام پر از خون رزان را
ترسم که کند فاش دگر راز نهان را
از دیده که میریزدم این اشک روان را
از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
کدام آیت رحمت که در جبین تو نیست
کدام لطف و ملاحت که در عجین تو نیست
از این درخت رطب در به روی خلق مبند
که کس به شهر نبینم که خوشه چین تو نیست
نه من به شهد لبت چون مگس حریصم و بس
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
رنجه مباش از دل از تو در گله باشد
مرغ گرفتار تنگ حوصله باشد
یکسره دل خون شود ز دیده بریزد
به که گرفتار یار ده دله باشد
از تو نرنجم گرم ز بوسه کشی سر
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
ای قدت سرو، اگر سرو به رفتار آید
وی لبت غنچه، اگر غنچه به گفتار آید
زلفت ار برد به یغما دل شهری چه عجب
هر چه گویند از آن رهزن طرّار آید
گر دو صد ناوکم آید ز تو بر سینهٔ ریش
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
عمری که بیتو ای مه نوشاد میرود
سر داده خرمنی است که بر باد میرود
دور از کنار یار ز دریای چشم من
رودیست دجلهٔ که به بغداد میرود
شیرین به کامجویی و پرویز در نشاط
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه
ببلای خم زلف تو گرفتار آید
دم جان بخش مسیحاست سحرخیزانرا
شعلۀ آه که از سینۀ افکار آید
زلفت ار برد بیغما دل شهری چه عجب
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند
با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند
تا شنیدستم که دل بشکسته دارد دوست دوست
من بموئی بسته ام دل تا مکرر بشکند
ای مساعد کوکب آن جانی که جانانش ستد
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
دل گسست از من و با چشم تو پیوست به هم
دشمن و دوست به خونم شد و همدست به هم
رشتهٔ مهر چنان میگسل از هم که چو خط
ز در صلح در آید بتوان بست به هم
به کدامین طرف ای موج روانی که دگر
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
سر گران تا کی ز من ساقی بده رطلی گرانم
کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم
شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون
خُم به دست آرَم یکی ، در سایهٔ خُم دِه امانم
بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
عمر این گردش ایام چه خواهد بودن
گر همه زهر بود کام چه خواهد بودن
دور چشمان شما سر بسلامت بادا
دور چرخ ار نشود رام چه خواهد بودن
خط و زلف تو بزنجیر کشیدند مرا
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
چند بیهوده دلا اینهمه افغان از من
رخ ز من اشک ز من دیدۀ گریان از من
آنشد ایخواجه که از جانرود پای شکیب
کانزمان دست زمن بود و گریبان از من
عاقلان با همه شوریده دلی حیرانم
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
سخت ای لعبت شیرین همه جا رو شدهای
عهد دیرینه نپای و گله نشنو شدهای
کام فرهاد چه سان تلخ نگردد که بهشر
همه شور است که همخوابۀ خسرو شدهای
کس چو خورشید تر اسیر نیارستی دید
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
شبی پرسیدم از خلوت نشینی
حریفی نکته سنج و خرده بینی
ز استغنای عشق و کبر مستی
بکونین بر فشانده آستینی
که احمد گر بود سرّ احد چیست
[...]
نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۱۸ - ایضاً
نادم نئی ز دور خود ای آسمان هنوز
دشمن بگریه آمد و تو سرگران هنوز
شرمت نشد فرات که لب تشنه جان حسین
بسپرد در کنار تو و تو روان هنوز
غلطان بخون برادر با جان برابرم
[...]