گنجور

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

اگر دانستمی آیین آن زلف پریشان را

ز پا بگشودمی یکباره قید کفر و ایمان را

ز سرگردانی دل پی بدان زلف سیه بردم

که چون بیننده گویی دید غلطان یافت چوگان را

حدیث توبه زاهد با خمار آلودگان کم گو

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را

باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را

ساقی خرابم کن ز مِی تا رو به آبادی نهم

کاین است پایان طلب، رندان درد آشام را

زین درد عشق اندوختن آتش بجان افروختن

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

بغیر از باده داروی طرب چیست

بیا ساقی تعلّل را سبب چیست

به می ده هرچه داری تا بدانی

به گیتی حاصل رنج و تعب چیست

گره بگشا ز ابرو چون زدی تیر

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد

پس پرده برگرفت و بما نیز ناز کرد

تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت

خِیل بلا به کشور دل ترکتاز کرد

آوخ که نقد عمر عزیز از سر نیاز

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد

فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را

جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

تو را بر سر از فقر افسر نباشد

گرت خاک میخانه بر سر نباشد

ز ظلمات عشق آب حیوان نیابی

گرت خضر فرخنده رهبر نباشد

به بحری فرو برده ام سر کز آنجا

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود

بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود

زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی

مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود

روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

مردم من و محبّت تو در دلم هنوز

تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز

طوفان گریه خانۀ عمرم خراب کرد

همسایه در شکنجه دود دلم هنوز

غرق محیط اشکم و از شوق وصل یار

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

تا پر نشد ز بوی محبت دماغ دل

چون لاله پرده برنگرفتم ز داغ دل

جان میدهم به مژده گر آرد نسیم صبح

بوئی ز چین زلف توام در دماغ دل

ساقی چراغ جام برافروز تا کنم

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

زان خاک که با خون دل آمیخته دارم

کوهی به سر از دست غمت بیخته دارم

ساقی به خُمَم باده بپیمای که دیر است

خُم‌ها ز می غم به قدح ریخته دارم

در پا مفکن خسته دلی را که همه عمر

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

تا به زلف تو تاب می‌بینم

خویش را در طناب می‌بینم

دم به دم از هجوم لشکر عشق

ملک دل را خراب می‌بینم

بس که از تشنگی روانم سوخت

[...]

۸ بیت
غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

با خویشتن فتاد مگر باز کار من

کآشفته شد چون طالع من روزگار من

زاهد کنون که پند تو در من اثر نکرد

پرهیز کن که در تو نیفتد شرار من

آهسته ساربان که زپای اوفتاده است

[...]

۸ بیت
غبار همدانی