گنجور

 
غبار همدانی

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد

پس پرده برگرفت و بما نیز ناز کرد

تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت

خِیل بلا به کشور دل ترکتاز کرد

آوخ که نقد عمر عزیز از سر نیاز

در مقدمش نثار نمودیم و ناز کرد

کوتاه کرد رشتۀ عمر غبار را

تا زال چرخ رشته دوران دراز کرد

دوری نمود اگر چه به صورت ز چشم ما

نزدیکی حقیقی ما را مجاز کرد

غم های مرده را به یکی نفخه زنده ساخت

یارب چه صور بود که این نغمه ساز کرد

آلوده بود دامنم از اشک چشم و شیخ

پنداشت باده است از آن احتراز کرد

لجاج غم به تربیتم رنجها کشید

تا در غبار عشق مرا پاکباز کرد

 
 
 
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه