زان خاک که با خون دل آمیخته دارم
کوهی به سر از دست غمت بیخته دارم
ساقی به خُمَم باده بپیمای که دیر است
خُمها ز می غم به قدح ریخته دارم
در پا مفکن خسته دلی را که همه عمر
از سلسلۀ زلف تو آویخته دارم
زنجیری زلف توام اکنون که ز اغیار
زنجیر علایق همه بگسیخته دارم
زان پیش که مردم ز لحد سر بدر آرند
من محشری از شور تو انگیخته دارم
دور از تو پی ریختن خون دل خویش
از آه دوصد خنجر آمیخته دارم
بی مهر رخت شب همه شب اشک روان را
با خون جگر تا سحر آمیخته دارم
یا رب ز که پرسم که سراغی به من آرد
از آن دل دیوانه که بگریخته دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.