کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱
دی جلوه گری بین که آراست مرا
خوان کرم خدا مهیاست مرا
حلوا چو زغاره بود در سفره ما
امروز همان زغاره حلواست مرا
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲
قول و غزلی که دل رباید همه را
چنگت بوصول چپ سراید همه را
چنگ تو بچنگ زلف خوبان ماند
ز آنرو که شکستنش خوش آید همه را
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳
گفتم مستی گفت که آری بخدا
گفتم مگذار گفت که بگذار مرا
گفتم بازا گفت که از من بازا
گفتم رفتم گفت دگر باز میا
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۴
با پسته شیرین تو شکر هیچ است
با سنبل مشگین تو عنبر هیچ است
گویند که هیچ است ز تنگی دهنت
من هیچ ندیده ام سخن در هیچ است
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۵
با پسته تنگ تو شکر بر هیچ است
با موی میان تو کمر بر هیچ است
گر بر دهنت کنم نظر هیچ مرنج
زیرا که مرا از تو نظر بر هیچ است
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۶
تا کی نبود با دل من تمکینت
تا چند بود جور و جفا آئینت
پیوسته بکینه دلم می پیچد
زلفین خم اندر خم چین بر چینت
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۷
دندان مرا چو درد پنهان بگرفت
آن درد نهان در دل و در جان بگرفت
چون مرهم درد ها همه در لب تست
آن لب باید بریز دندان بگرفت
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۸
کس خوبتر از تودر جهان ممکن نیست
بس خوبتر از تو در جهان ممکن نیست
گر خوبی ماه پیکران بد مهریست
پس خوبتر از تو در جهان ممکن نیست
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۹
در دور زمان لحظه ای آرامش نیست
دنیای دنی مکان آسایش نیست
این عزت و جاه و شوکت و منصب و قال
از بهر بشر بغیر آلایش نیست
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
انسان بمثل آینه باشد بالذات
همواره بود مظهر حق این مرات
زیبد که بشر فخر و مباهات کند
زین موهبت عظیم بر موجودات
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
آن میر که در سماع سوزی دارد
سگ روی غلام همچو پوزی دارد
گویند غلام او خطی دارد سبز
خط نی تو بگو جوالدوزی دارد
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
امروز چو شعر هر که در خط کوشد
خطی ز خطت بصد غزل نفروشد
پوشید خط خوب تو عیب سخنت
همچون خط خوبان که زنخ را پوشد
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
گر گل نه بخدمتت ز جا برخیزد
بهر زدنش باد صبا برخیزد
پیش قد تو سرو سهی را در باغ
چندانکه نشانند ز پا برخیزد
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
گفتم که بده بوسه ای حور نژاد
زان تنگ دهان که هیچ ازویم نگشاد
گفت ار چه دهان ز تنگی هیچ است
ما را بکسی هیچ نمی باید داد
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
گفتم که چه ریزد ز لبت گفت قند
گفتم که چه خیزدت ز مو گفت کمند
گفتم که بفرما سخنی گفت خموش
گفتم بشکر خنده درا گفت مخند
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
یاران چو ورق شکسته ما میجویند
چو خامه یکی دو عیب ما میپویند
گویند بدم چو شعر هرجا که رسید
من شعر نیم بدم چرا میگویند
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
گفتم که چه شوم تیغ تو را گفت سپر
گفتم که ز تیرت چه کنم گفت حذر
گفتم که چو اشکم بود گفت که سیم
گفتم که چو رویم چه بود گفت که زر
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
گفتم که: به رویت چه کنم؟ گفت: نظر
گفتم که: به کویت چه کنم؟ گفت: گذر
گفتم که: غمت چند خورم؟ گفت: مخور
گفتم: چه بُوَد چارهٔ من؟ گفت: سفر
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
گفتم روزم گفت بدین روز مناز
گفتم که شبم گفت مکن قصه دراز
گفتم زلف گفت که در مار مپیچ
گفتم خالت گفت برو مهره مباز
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
خط تو که خوانند خط ریحانش
سنبل نکشد سر ز خط فرمانش
گر در رخ تو کج نگردد صورت چین
نقاش بانگشت کشد چشمانش