گفتم روزم گفت بدین روز مناز
گفتم که شبم گفت مکن قصه دراز
گفتم زلف گفت که در مار مپیچ
گفتم خالت گفت برو مهره مباز
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
گفتم روزم گفت بدین روز مناز
گفتم که شبم گفت مکن قصه دراز
گفتم زلف گفت که در مار مپیچ
گفتم خالت گفت برو مهره مباز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده با معشوق خود گفتگو میکند. او از حال روزش صحبت میکند و معشوق به او میگوید که در این روز ناراحت نباشد. گوینده به شب اشاره میکند و معشوق توصیه میکند که از مشکلاتش صحبت نکند. سپس گوینده به زلف معشوق اشاره میکند و معشوق به او میگوید که در آن زلف (مار مانند) نپیچد. در پایان، گوینده به خال معشوق اشاره میکند و معشوق به او میگوید که از آن خال دوری کند. بهطور کلی، این گفتوگو به مضامین عشق و دلمشغولیهای آن اشاره دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که روز من خوب نیست، او گفت در مورد این روز حرف نزن. گفتم شب نمیآید، او گفت داستان را بیشتر طولانی نکن.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شخص سعی میکند با دلایل مختلف به محبوب خود نزدیک شود. او به زلف محبوب میگوید که در چنگال او نپیچد و از او میخواهد که دست از کارهای غیرمنصفانه بردارد. این مباحثه نشاندهنده تنش و همچنین عشق و وابستگی بین دو طرف است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون کشته ببینیام، دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی بناز:
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
اندر همه عمر من شبی وقت نیاز
آمد بر من خیال معشوقه فراز
برداشت نقاب مرمرا گفت بناز
باری بنگر که از که ماندستی باز
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز
ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز
بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
چون کشته ببینم دو لب کرده فراز
وز جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشسته می گوی بناز
که کشته ترا من و پشیمان شده باز
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.