گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

دل رفت و سر راه دل استان بگرفت

وز عشق دو زلف او بدندان بگرفت

پرسید کی تو چون دهان بگشادم

جست از دهنم راه بیابان بگرفت

افسر کرمانی

عکاس، چو عکس روی جانان بگرفت

انگشت عجب همی به دندان بگرفت

می گفت که جان ز فرط لطف است نهان

آن کیست که عکس چون من از جان بگرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه