کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱
الا ای صوفی مکشوف باطن
که بنمایی ره ارباب ورع را
بباطن صورت فقر دعا گوی
چو بینی قطع کن از من طمع را
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲
ای آنکه دفتر ما دیدی پر از حواشی
دانم که با دل خود گفتی چهاست اینها
بسیار دیده باشی خاشاک بر لب بحر
از بحر شعر ما هم خاشاکهاست اینها
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳
چو آید بر دلم اندوه بی وقت
ز دور دون صباحا او رواحا
صلاح کار نقل است و می لعل
لعل الله یرزقنی صلاحا
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴
ز بنده خسرو فخار اجازتی میخواست
که در غزل ببرم نام آن دلارا را
رقیب گفت زنم مشت و بشکنم زنخش
مزن به جان تو گفتم چنین زنخها را
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵
چو بیتی به بیت خود نمدی
خواستی گرچه آن سزاوار است
ای همچو شعرت چرا نمیدزدیم
نمد خانقه که بسیار است
گر آگه نه ای ازین معنی
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶
حافظ بربط نواز چنگ ساز
بامنت از بی نوایی جنگ چیست
از برای سوختن از زیر دیگ
گفته هیزم ندارم چنگ چیست
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۷
حمیدک همی گفت با دوستان
که ماموش مه پیکر و دوست روست
چو ما گربه ایم ای عزیزان چه عیب
که ما موش را دوست داریم دوست
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۸
خادمی نااهل خوارزمی که باد
هر دو دندانش شکسته همچو دست
کوزه کز لطف آبش می چکد
تا شکسته تشنگی ما شکست
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹
دی بمن شیرین لبی گفت این لغت
گر بمن نا اهل و دانا گویمت
چیست قبل دانی و حتی اقول
گفتمش بوسی بده تا گویمت
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰
دهقان فضل عالم بردان هلال دین
آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است
پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ
تن پروران برند گمان کز تنعم است
چون تو فقیه خشکی و مسکر نمیخوری
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۱
ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست
همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول
که دگر باد نیاید زمن و حال منت
من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲
زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند
شکر کز آزادگی بنده در آن سلک نیست
باغ اگرم نیست هست نخل معانی بسی
نخل مرا برگ و شاخ جز ورق و کلک نیست
خانه ملکی من نیست بجز بیت شعر
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۳
ز ما ای صبا با محمد رسان
خدا را درودی که او را سزاست
بگو با درود آنگهش در نهفت
که ای ساز معنی ز طبع تو راست
گرفتم که باشد ترا صد گرفت
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
سوال کرد یکی از علای دین گلکار
که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
جواب داد که هر موریی که میسازیم
چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۵
سلیهائی کز سهند آمد من و یاران ز کوشک
موج آن بالا و اوج کوشک میدیدیم پست
شد بطاق هر دریچه آب نزدیک آنچنان
کانزمان شستیم ما و هر که بود از کوشک دست
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۶
صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید
که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت
بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید
که طمع چشمه خورشید بان چشم ندوخت
میکند باد برفتن حرکتهای خنک
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۷
گفت صاحبدلی به من که چراست
که تورا شعر هست و دیوان نیست
گفتم از بهر آنکه چون دگران
سخن من پر و فراوان نیست
گفت هر چند گفته تو کم است
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۸
مکن خواجه اصلاح شعر کمال
قبول از تو و زبنده فرمودن است
که پیش من اصلاح شعری چنین
بگل بیت معمور اندودن است
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۹
معایبی که در اشعار خواجه عصار است
نوشته آن همگی در درون دیوانهاست
جداولی که بسرخی کشید در دیوان
نه جدول است به معنی که خون دیوانهاست
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲۰
میزند بنگ صاف مرشد خاف
غافل از ذوق باده غیبی است
گرچه آن شیخ کالنبی گویند
کالنبی نیست شیخ کبنی است