سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱
مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد
که عمر در سرِ تحصیلِ مال کرد و نخورد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲
آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت
سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد
خواهی که ممتّع شوی از دنیا و عُقبا
با خلق کَرَم کن چو خدا با تو کَرَم کرد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲
درخت کرَم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امّیدواری کز او بر خوری
به منّت منه ارّه بر پای او
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر
ز انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتت
منّت منه که خدمت سلطان کنی همی
منّت شناس از او که به خدمت بداشتت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقّق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
آن تهیمغز را چه علم و خبر
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵
بیفایده هر که عمر در باخت
چیزی نخرید و زر بینداخت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶
پندی اگر بشنوی ای پادشاه
در همه عالم به از این پند نیست
جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کار خردمند نیست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل به جدایی بنهی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰
خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۱
امروز بکش چو میتوان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تیر میتوان دوخت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۲
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۲
در سخن با دوستان آهسته باش
تا ندارد دشمن خونخوار گوش
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۳
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴
با مردم سهل خوی دشخوار مگوی
با آن که در صلح زند جنگ مجوی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴
چو دست از همه حیلتی در گسست
حلال است بردن به شمشیر دست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۵
دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن
مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۶
پسندیدهست بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلقآزار مرهم
ندانست آن که رحمت کرد بر مار
که آن ظلم است بر فرزند آدم