گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱

 

مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد

که عمر در سرِ تحصیلِ مال کرد و نخورد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲

 

آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت

سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد

خواهی که ممتّع شوی از دنیا و عُقبا

با خلق کَرَم کن چو خدا با تو کَرَم کرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲

 

درخت کرَم هر کجا بیخ کرد

گذشت از فلک شاخ و بالای او

گر امّیدواری کز او بر خوری

به منّت منه ارّه بر پای او

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲

 

شکر خدای کن که موفق شدی به خیر

ز انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتت

منّت منه که خدمت سلطان کنی همی

منّت شناس از او که به خدمت بداشتت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴

 

هر که پرهیز و علم و زهد فروخت

خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵

 

بی‌فایده هر که عمر در باخت

چیزی نخرید و زر بینداخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶

 

پندی اگر بشنوی ای پادشاه

در همه عالم به از این پند نیست

جز به خردمند مفرما عمل

گرچه عمل کار خردمند نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸

 

خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی

به دولت تو گنه می‌کند به انبازی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹

 

معشوق هزار دوست را دل ندهی

ور می‌دهی آن دل به جدایی بنهی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰

 

خامشی به که ضمیر دل خویش

با کسی گفتن و گفتن که مگوی

ای سلیم آب ز سرچشمه ببند

که چو پر شد نتوان بستن جوی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰

 

سخنی در نهان نباید گفت

که بر انجمن نشاید گفت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۱

 

امروز بکش چو می‌توان کشت

کآتش چو بلند شد جهان سوخت

مگذار که زه کند کمان را

دشمن که به تیر می‌توان دوخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۲

 

در سخن با دوستان آهسته باش

تا ندارد دشمن خونخوار گوش

پیش دیوار آنچه گویی هوش دار

تا نباشد در پس دیوار گوش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۳

 

بشوی ای خردمند از آن دوست دست

که با دشمنانت بود هم نشست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴

 

با مردم سهل خوی دشخوار مگوی

با آن که در صلح زند جنگ مجوی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴

 

چو دست از همه حیلتی در گسست

حلال است بردن به شمشیر دست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۵

 

دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن

مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۹

 

بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده

که خدا را نبود بندهٔ فرمانبردار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰

 

نشاید بنی‌آدم خاکزاد

که در سر کند کبر و تندی و باد

تو را با چنین گرمی و سرکشی

نپندارم از خاکی از آتشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰

 

در خاک بیلقان برسیدم به عابدی

گفتم: مرا به تربیت از جهل پاک کن

گفتا: برو چو خاک تحمل کن ای فقیه

یا هر چه خوانده‌ای همه در زیر خاک کن

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۶