سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۶
پسندیدهست بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلقآزار مرهم
ندانست آن که رحمت کرد بر مار
که آن ظلم است بر فرزند آدم
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۷
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن
گرت راهی نماید راست چون تیر
از او برگرد و راه دست چپ گیر
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸
شبانی با پدر گفت: ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا: نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۲
برو با دوستان آسوده بنشین
چو بینی در میان دشمنان جنگ
وگر بینی که با هم یکزبانند
کمان را زه کن و بر باره بر سنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۸
الا تا نشنوی مدح سخنگوی
که اندک مایه نفعی از تو دارد
که گر روزی مرادش بر نیاری
دو صد چندان عیوبت بر شمارد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱
که شهوت آتش است از وی بپرهیز
به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز
در آن آتش نداری طاقت سوز
به صبر آبی بر این آتش زن امروز
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۴
به چشمِ خویش دیدم در بیابان
که آهسته سَبَق بُرد از شتابان
سمندِ بادپای از تک فرو ماند
شتربان همچنان آهسته میراند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۲
بلند آواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بی شرمی بینداخت
نمیداند که آهنگ حجازی
فرو ماند ز بانگ طبل غازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۳
چو کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۹
چو لقمان دید کاندر دست داوود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی که دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۰
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر خواهی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند
نباید کردنش جز ذکر لیلی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۶
سگی را لقمهای هرگز فراموش
نگردد ور زنی صَد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفلهای را
به کمتر تندی آید با تو در جنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۸
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش
چو در سرا و ضرّا حالت این است
ندانم کی به حق پردازی از خویش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۸
نه هر بازو که در وی قوتی هست
به مردی عاجزان را بشکند دست
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که در مانی به جور زورمندی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۱
فریدون گفت نقّاشان چین را
كه پیرامون خرگاهش بدوزند:
بدان را نیک دار ای مرد هشیار
كه نیكان خود بزرگ و نیکروزند