عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱ - دیدم صنمی
دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
افکند به رخسار چو مه زلف سیاهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
گر گویم سروش، نبود سرو خرامان
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲ - آمان
ای امان از فراقت، امان
مُردم از اشتیاقت، امان
از که گیرم سراغت، امان (امان امان امان امان)
مژده ای دل که جانان آمد
یوسف از چه به کنعان آمد
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳ - نمیدانم چه در پیمانه کردی
نمی دانم چه در پیمانه کردی (جانم)
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی
(جانم، دیوانه کردی، جانم، دیوانه کردی، خدا، دیوانه کردی)
چه شد اندر دل من جا گرفتی (جانم)
مکان در خانۀ ویرانه کردی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۴ - نکنم اگر چاره
نکنم اگر چاره دلِ هرجائی را
نتوانم تن ندهم رسوائی را
نرود مرا از سر، سودایت بیرون
اگرش بکوبی تو سر سودائی را
همه شب من اختر شمرم، کی گردد صبح
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۵ - برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین شاه
افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان وطنی
ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۶ - برای تاج السلطنه - دختر ناصرالدین شاه
تو ای تاج، تاج سر خسروانی
شد از چشم مست تو بی پا جهانی
تو از حالت مستمندان چه پرسی؟
تو حال دل دردمندان چه دانی؟
خدا را نگاهی به ما کن
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۷ - دل هوس سبزه و صحرا ندارد
دل هوس سبزه و صحرا ندارد (ندارد)
میل به گلگشت و تماشا ندارد (ندارد)
دل سر همراهی با ما ندارد (ندارد)
خون شود این دل که شکیبا ندارد (ندارد)
ای دل غافل، نقش تو باطل،
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۸
نه قدرت که با وی نشینم
نه طاقت که جز وی ببینم
شده است آفت عقل و دینم
ای دلارا، سروبالا
کار عِشقم چه بالا گرفته
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۹ - به مناسبت اخراج مورگان شوستر آمریکایی از ایران
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود (حبیبم)
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)
گر رود «شوستر» از ایران رود ایران بر باد (حبیبم)
ای جوانان مگذارید که ایران برود (برود)
به جسم مرده جانی، تو جان یک جهانی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشگ ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ!
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۱ - باد فرحبخش بهاری
باد فرح بخش بهاری وزید
پیرهن عصمت گل بردرید
نالۀ جان سوز ز مرغ قفس
تا به گلستان رسید (تا به گلستان رسید)
قهقهۀ کبک دری
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۲
بلبل شوریده فغان میکند
شکوه ز آشوب جهان میکند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و امان میکند
***
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوهها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم
جوی خون به دامان روانه کردم
از چه روی، چون ارغنون ننالم
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها
از کفم رها، شد قرار دل
نیست دست من، اختیار دل
هیز و هرزهگرد، ضدّ اهل درد
گشته زین در آن در مدارْ دل
بیشرفتر از دل مجو که نیست
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۵
ترک چشمش ار فتنه کرد راست
بین دو صد از این (خدا) فتنه، فتنه خواست
(خدا فتنه خواست)
ای صبا زبردست را بگوی
دست دیگری (خدا) روی دستهاست
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۶ - چه شورها
چه شورها که من به پا، ز شاهناز میکنم
در شکایت از جهان، به شاه باز میکنم
جهان پر از غم دل از (جهان پر از غم دل از) زبان ساز میکنم (میکنم)
ز من مپرس چونی، دلی چو کاسۀ خونی
ز اشک پرس که افشا نمود راز درونی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۷
بماندیم ما، مستقل شد ارمنستان
(ارمنستان ارمنستان شد ارمنستان)
زبردست شد، زیردست زیردستان
(دستان زیردستان زیردستان)
اگر ملک جم شد خراب، گو به ساقی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۸
شانه بر زلف پریشان زدهای به به به
دست بر منظرهٔ جان زدهای به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر
به من بیسر و سامان زدهای به به به
صف دلها همه بر هم زدهای ماشاءاله
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۹
رحم ای خدای دادگر کردی؟ نکردی
ابقا به فرزند بشر کردی؟ نکردی
بر ما در خشم و غضب بستی؟ نبستی
جز قهر اگر کار دگر کردی نکردی
طاعون،وبا،قحطی، بگو دنیا بگیرد
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۰
امشب از آسیا، اروپا رفتی
غلط کردی که بی ما آنجا رفتی
الهی دختر گیوار بمیره
ما را تنها گذشتی، جلفا رفتی
(ما را تنها گذاشتی، جلفا رفتی)