عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۱
جان برخی آذربایجان باد
این مهدِ زردشت، مهدامان باد
(مهدامان باد)
هر ناکست کو عضو فلج گفت
عضوش فلج گو، لالش زبان باد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۷ - تیغ زبان پردههای ریا!
محشر هرجا روم آنجا سرِ پا خواهم کرد
بین چه آشوب منِ بیسر و پا خواهم کرد
بس که از کرده پشیمان شدهام در هر کار
نتوان گفت کزین بعد چهها خواهم کرد
چون به هر کار زدم دست ریا دیدم، روی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۸ - تمدن بی تربیت نسوان سفر نیمه راه!
بِفِکَن نقاب و بگذار در اشتباه مانَد
تو بر آن کسی که میگفت رُخَت به ماه مانَد
بِدَر این حجاب و آخر بِدَر آزِ ابر چون خور
که تَمَدُّن ار نیایی تو به نیم راه ماند
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۶ - مساوات عشق
در عشق بدان فرقِ شهنشاه و گدا نیست
کس نیست که در کوی بُتان بیسر و پا نیست
در حُسن تو انگشتنما هستی و لیکن
در عشقِ تو جز من کسی انگشتنما نیست
رسوای تو گشتیم من و دل به جهان نیست
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۳ - رؤیای راحتی
در دور زندگی به جز از غم ندیدهام
یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیدهام
گفتم ببینم اینکه شب راحتی به خواب
دیدم ز دست هجر تو دیدم ندیدهام
گفتند دم ز عمر غنیمت توان شمرد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۴ - غزلی راجع به کلنل محمد تقی خان
زنده به خونخواهیات هزار سیاووش
گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش
عشق به ایران به خون کشیدت و این خون
کی کند ایرانی ار کس است فراموش
دارد اگر پاس قدر خون تو زیبد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۳ - مژده و نیشتر غزل ذوقی
نمود با مژه کاری که نیشتر نکند
به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
خدنگِ غمزهٔ کاریت با دلم آن کرد
که هیچوقت توانگر به کارگر نکند
دو طُرّهٔ تو به شوخی و بازی آن کرده است
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۴ - بار فلک
غم هجر تو نیمهجانم کرد
کرد کاری که ناتوانم کرد
زیر بار فلک نرفتم لیک
بار عشق تو چون کمانم کرد
ضعف چون آه سینهٔ مظلوم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۹ - دوخا محمد و عارف
ابرویش تا رقمِ قتلِ من امضا میکرد
مژه این حکم برون نامده اجرا میکرد
به چه حالی که دلِ سنگ به حالم میسوخت
چشمِ خونریز وی این حال تماشا میکرد
قدش از هر قدمی فتنه به پا میانگیخت
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۱
ز عشق آتشِ پرویز آنچنان تیز است
که یک شَرارهٔ سوزان سوارِ شَبدیز است
سوارِ باد چو آتش شود کجا محتاج
دگر به نیشِ رکاب است و نوکِ مهمیز است
ز عشقِ آذرآبادگانم آن آتش
[...]