گنجور

 
عارف قزوینی

در عشق بدان فرقِ شهنشاه و گدا نیست

کس نیست که در کوی بُتان بی‌سر و پا نیست

در حُسن تو انگشت‌نما هستی و لیکن

در عشقِ تو جز من کسی انگشت‌نما نیست

رسوای تو گشتیم من و دل به جهان نیست

جایی که در آن قصهٔ رسواییِ ما نیست

مستم بگذارید بگریم به غمِ دل

جز اشک کسی در غمِ دل عقده‌گشا نیست

این مهر که دارد به تو دل در همه کس نه

وین جای که داری تو به دل در همه جا نیست

با یار سخن دوش شد از عالمِ وحدت

گفتم مشنو هر که تو را گفت خدا نیست

بد گفت رقیب از پی و بشنیدم و گفتم

با یار که دل بد مکن این نیز به ما نیست

در فتنهٔ یغماگریِ چشم تو ای شوخ

آن چیست که غارت‌زده در کشورِ ما نیست

گر پُر شود ایران همه از حضرتِ اشرف

یک بی‌شرفی مثل رئیس‌الوزرا نیست

صحبت به ادب کن برِ اهلِ ادب عارف

اینجاست که جای سخنِ پرت و پلا نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست

آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست

سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست

تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست

نصرالله منشی

از مرگ حذر کردن دو وقت روا نیست

روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست

مجیرالدین بیلقانی

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است

و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست

آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش

[...]

اثیر اخسیکتی

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است

و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست

پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق

[...]

شیخ محمود شبستری

موجود حقیقی بجز از ذات خدا نیست

مائیم صفات و صفت از ذات جدانیست

هر جا که تو انگشت نهی آیت حق است

زان نیست معین که کجا هست و کجا نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه