امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۷
مرا نگارا با روی تو چه جای غم است
که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است
بهشت و دنیا هر دو به هم نبیند کس
بهشت و دنیا با هم مرا ز تو به هم است
تو در دلم بنشستی و غم بشد ز دلم
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
ای روی تو رخشندهتر از قبلهٔ زردشت
بیروی تو چون زلف تو گوژست مرا پشت
عشق تو مرا کشت و هوای تو مرا سوخت
جور تو مرا خست و جفای تو مرا کشت
هر چند همه جور و جفای تو کشیدم
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
خبرت هست که در آرزوی روی توام
وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام
خسته هجر تو و سوخته عشق توام
عاشق موی تو و شیفتهٔ روی توام
بوی تو باد سحرگه به من آرد صنما
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
تا دل بود ای دلبر تا جان بود ای جانان
با مهر تو دارم دل با عشق تو دارم جان
گر دل ببری شاید زیرا که تویی دلبر
ور جان ببری زیبد زیرا که تویی جانان
هوش از همه بستانی چون غمزه کنی ناوک
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او
باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او
گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من
تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او
هر شبی گویم که مهمان آرمش برخوان خویش
[...]
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
ای خوبتر ز یوسف ز این خوبتر مشو
از چشم بد بترس و زخانه به در مشو
یارت منم ز عالم و جایت دل من است
یار دگر مگیر وبه جای دگر مشو
گر خواستی ز حسن همی پایهٔ بلند
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
مسخرست سخن چون پری سلیمان را
نسیج وحده که نو حُلّهای دهد هر روز
زکارگاه سخن بارگاه سلطان را
ز شادی ادب و عقل او به دار سلام
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۱
جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان
زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر
غبار موکب تو کرده چشم گردون کور
صهیل مرکب تو کرده گوش گردون کر
فکند رمح تو هر ساعتی از آن مردم
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۸
تا هست تیغ کلها در برق و رعد نیسان
تا هست سوز دلها در زلف و جعد جانان
تا با فساد باشد همواره کون عالم
تا با وعید باشد پیوسته وعد یزدان
در مجلس بزرگان خالی مباد هرگز
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۱
موی سیاه من به جوانی چو مشک بود
کافور شد به پیری مشک سیاه من
آورد روزگار ز پیری اثر پدید
بر روی پژمریده و پشت دوتاه من
هرگه که من به سجده نهم روی بر زمین
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۹
به سعی همت خویش ای اجل مؤید دین
خجسته دولت و پیروز اخترم کردی
چو رای خویش بیفروختی ضمیر مرا
چو بخت خویش بر اعدا مظفرم کردی
به جاه بر همه صدران تقدمم دادی
[...]