گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

خدای عرش گواه و زمانه آگاه است

که دین عزیز به سلطان دین ملکشاه است

شهی که خاطر پاک و ضمیر روشن او

ز هر هنرکه خدا آفریده آگاه است

اگر به افسر و گاه است فخر هر ملکی

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

آن‌روی نه روی‌است گل سرخ به‌بارست

وان زلف نه زلف است شب غالیه بارست

آن جعد نه جعدست همه حلقه و بندست

وان چشم نه چشم است همه خواب و خمار است

شاید که من از دست بتم باده کنم نوش

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

ای صاحب اعلی دل تو عالم اعلاست

رای تو چو خورشید، درخشنده و والاست

گر دهر مُهَنّاست بدین عید همایون

این عید همایون به بقای تو مهناست

عالم به تو خرم شد و گیتی به‌ تو روشن

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱

 

فری عید مسلمانان و فرخ جشن پیغمبر

همایون و مبارک باد بر سلطان نیک‌اختر

جلال دولت نامی شهنشاه رهی پرور

جمال ملت باری ملکشاه فلک منظر

چنو سلطان نبودست و نخواهد بود تا محشر

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۲۵

 

تا گه از جم یادگارست این همایون روزگار

این جهان هرگز مباد از شاه عالم یادگار

باد میمون و مبارک صدهزاران جشن جم

بر خداوندی که چون جم بنده دارد صدهزار

سایهٔ یزدان ملک سلطان که از تأیید بخت

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳

 

هست شکر بار یاقوت تو ای عیار یار

نیست‌کس را نزد آن یاقوت شکر بار بار

سال سرتاسر چو گلزارست خرم عارضت

چون دل من صد دل اندر عشق آن‌گلزار زار

نیمهٔ دینار را ماند دهان تنگ تو

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵

 

نشاط باد همه روزگار فخرالملک

بهار باد همه روزگار فخرالملک

جهان چنانکه ز خورشد بشکفد بشکفت

ز فر طلعت خورشیدوار فخرالملک

ز چرخ تا که نبرد شمار هندسیان

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۶

 

معزِّ ِ دین ِ یزدان است سلطان

عزیز از نام او شد دین یزدان

شهنشاهی مبارک چون سکندر

جهانداری همایون چون سلیمان

نگه کن دولت و فرمان او را

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۱

 

نوبهار و آفتابی ای مبارک پادشاه

نوبهار ملک و دین و آفتاب تخت و گاه

جز تو در عالم ندیدم نوبهاری با قبا

جز تو در گیتی ندیدم آفتابی با کلاه

دادْ دادن رسم توست و دادْدِه بِه شهریار

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۵

 

شاها به خدمت آمد فرخنده مهرگانی

وز فرخی و شادی آورد کاروانی

گر جشن مهرگان نیست امروز پس چه باشد

از عدل توست ما را امروز مهرگانی

دیدار توست ما را روشن چو آفتابی

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۰

 

چو تو ندید و نبیند زمانه سلطانی

چو تو نَبُود و نباشد به هیچ دورانی

فلک نیارد دیگر چو تو خداوندی

جهان نبیند دیگر چو تو جهانبانی

هر آن‌ کسی‌ که پرستد به جز تو شاهی را

[...]

۲۰ بیت
امیر معزی