گنجور

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱: کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را

 

کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را

فُزود قدر گل و بُرد آبروی تو را

از آن به هر چمنی جست‌وجو کنیم تو را

که تا مگر ز گلی بشنویم بوی تو را

بِهِل که شیخ به طاعت خَرَد بهشت که ما

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲: ای که جز انکارت اندر کار صاحبکار نیست

 

ای که جز انکارت اندر کار صاحبکار نیست

گر، به چشم عقل بینی هرگزت انکار نیست

گاه می گویی به مجلس دل چرا، بی درد، نی

گاه می گویی به گلشن گل چرا، بی خار نیست

با فضولی ها که این جبر است یا آن اختیار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳: آن را که به سر شور و به دل کیفیتی نیست

 

آن را که به سر شور و به دل کیفیتی نیست

گر هست هزارش هنر، انسانیتی نیست

آن لب که تر، از باده نشد هیزم خشگ است

آتش بزنیدش که در او خاصیتی نیست

دل جمله مسخر شده عشق شد ای عقل

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴: برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

 

برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست

بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی

که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست

مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵: امشب در این بساط به ما عشرت شهی است

 

امشب در این بساط به ما عشرت شهی است

کاقبالمان موافق و توفیق همرهی است

جمعیم دوستان و حکایاتمان دراز

این شب عدوی ماست که میلش به کوتهی است

تا نغمه های چنگ شبانان به گوش ماست

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶: گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

 

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

غیر از تو کس ندیدم هرجا نگاه کردم

قصد و مرادم از سیر روی تو بود لاغیر

گر سیر کعبه و دیر ور خانقاه کردم

دیدم که بود کوهی اندر برابر کاه

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷: چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

 

چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

به پای دل زند از غصه بیشمار گره

به غیر رشته زلفش که دل بدو بستم

کسی ندید، به یک رشته صد هزار گره

دمی برای خدا از جبین گره بگشای

[...]

عمان سامانی