مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۶
برفتم دی به پیشش سخت پرجوش
نپرسید او مرا بنشست خاموش
نظر کردم بر او یعنی که واپرس
که بیروی چو ماهم چون بدی دوش
نظر اندر زمین میکرد یارم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸
امروز خوش است دل که تو دوش
خون دل ما بخوردهای نوش
ای دوش نموده روی چون ماه
و امروز هزار شکل و روپوش
دل سجده کنان به پیش آن چشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۱
ما نعره به شب زنیم و خاموش
تا درنرود درون هر گوش
تا بو نبرد دماغ هر خام
بر دیگ وفا نهیم سرپوش
بخلی نبود ولی نشاید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۹
عقل آمد عاشقا خود را بپوش
وای ما ای وای ما از عقل و هوش
یا برو از جمع ما ای چشم و عقل
یا شوم از ننگ تو بیچشم و گوش
تو چو آبی ز آتش ما دور شو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۰
مستی امروز من نیست چو مستی دوش
مینکنی باورم کاسه بگیر و بنوش
غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب
گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش
عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۱
توبه من درست نیست خموش
من بیتوبه را به کس مفروش
بندهٔ عیبناک را بمران
رحمت خویش را از او بمپوش
تو سمیع ضمیر و فکری و ما
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹۷
از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰۵
مرغان رفتند بر سلیمان بخروش
کاین بلبل را چرا نمیمالی گوش
بلبل گفتا به خون ما در بمجوش
سه ماه سخن گویم و نه ماه خموش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۱
با پیر خرد نهفته میگویم دوش
کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش
دانستنی است گفتنی نیست خموش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۸
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۳
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش
آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر از دیده و گوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۵
در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر
میخوردم و میزدم همی دوش خروش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۸
دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش
می بیلب نوشین تو کی گردد نوش
دیدار ترا چشم همی دارد چشم
آواز ترا گوش همی دارد گوش
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دهم
شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش
ای ز رخت در دل ما جوش، جوش
بادهٔ حمرای تو همچون پلنگ
گرگ غم اندر کف او موش، موش
چونک برآید به قصور دماغ
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را
چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
سوی قصه گفتنش میداشت گوش
سوی نبض و جَستنش میداشت هوش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را
مینیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را
تا ازین طوفان بیداری و هوش
وا رهیدی این ضمیر و چشم و گوش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۶ - ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن
زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش
زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۹ - قصهٔ آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو همچو موش