گنجور

 
مولانا

برفتم دی به پیشش سخت پرجوش

نپرسید او مرا بنشست خاموش

نظر کردم بر او یعنی که واپرس

که بی‌روی چو ماهم چون بدی دوش

نظر اندر زمین می‌کرد یارم

که یعنی چون زمین شو پست و بی‌هوش

ببوسیدم زمین را سجده کردم

که یعنی چون زمینم مست و مدهوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۲۳۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه