مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۴
این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل
خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل
این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر
وین عشرت بیچون نگر ایمن ز شمشیر اجل
مردار جانی میشود پیری جوانی میشود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۵
بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل
گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل
گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا
گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل
گفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۷
الا ای رو ترش کرده که تا نبود مرا مدخل
نبشته گرد روی خود صلا نعم الادام الخل
دو سه گام ار ز حرص و کین به حلم آیی عسل جوشی
که عالمها کنی شیرین نمیآیی زهی کاهل
غلط دیدم غلط گفتم همیشه با غلط جفتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۰
هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوتها در این منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد
بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل
تو گویی کاین بدین خوبی زهی صبر وی ایوبی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
شتران مست شدستند، ببین رقص جمل
زُ اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل
علم ما دادهی او و ره ما جادهی او
گرمی ما دم گرمش، نه ز خورشیدِ حمل
دم او جان دهدت روز نَفَخْتُ بپذیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل
چو گه خدمت شه آید من میدانم
گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل
در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۷
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل
که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل
به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی
ولیک عاقبت آن بانگ هم رسد به عمل
سماع شرفه آبست و تشنگان در رقص
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل
که هر چه خواهی میکن ولی ز ما مسکل
تو آن ما و من آن تو همچو دیده و روز
چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل
بگفت دل که سکستن ز تو چگونه بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۰
باده ده ای ساقی جان باده بیدرد و دغل
کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل
هات حبیبی سکرا لا بفتور و کسل
یقطع عن شاربه کل ملال و فشل
باده چو زر ده که زرم ساغر پر ده که نرم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۳
کجکنن اغلن اودیا کلکل
یوک بلمسک دغدغ کز کل
ای سر مستان ای شه مقبل
مکرم و مشفق پردل و بیدل
اول ججکی کم یازده بلدک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۷
رشاء العشق حبیبی لشرود و مضل
کل قلب لهواه وجد الصبر یصل
سنه الوصل قصیر عجل معتجل
سنه الهجر طویل و مدید و ممل
یملاء الکاس حبیبی و طبیبی و تذر
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸۲
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸۶
از من زر و دل خواستی ای مهر گسل
حقا که نه این دارم و نی آن حاصل
زر کو زر کی زر از کجا مفلس و زر
دل کو دل کی دل از کجا عاشق و دل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸۹
این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل
هرچند که راهیست ز دل جانب دل
در چشم تو نیستم تو در چشم منی
تو مردم دیدای و من مردم گل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۲
چون آمدهای در این بیابان حاصل
چون بیخبران مباش از خود غافل
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۴
حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمهٔ دیدهای و هم قوت دل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۷
در عشق نوا جزو زند آنگه کل
در باغ نخست غوره است آنگه مل
اینست دلا قاعده در فصل بهار
در بانگ شود گربه و آنگه بلبل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۵
هم شاهد دیدهای و هم شاهد دل
ای دیده و دل ز نور روی تو خجل
گویند از آن هر دو چه حاصل کردی
جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۶
کاچی سازی که روز برفست و وحل
دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل
یعنی که به صورت او نم و تر، میریست
این در معنی نبات و کاچیست و عسل
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » شانزدهم
بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را میکند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر
[...]