مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۹
ای خواجه تو عاقلانه میباش
چون بیخبری ز شور اوباش
آن چهره که رشک فخر فقرست
با ناخن زشت خویش مخراش
آن بت به خیال درنگنجد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۲
گر لاش نمود راه قلاش
ای هر دو جهان غلام آن لاش
ای دیده جهان و جان ندیده
جانست جهان تو یک نفس باش
گردیست جهان و اندر این گرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹۸
امروز حریف عشق بانگی زد فاش
گر اوباشی جز بر اوباش مباش
دی نیست شده است بین میندیش ز لاش
فردا که نیامده است از وی متراش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۲
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
کاول قدمت دمند و آخر پرخاش
گل باش و بهر سخن که خواهی میخند
مرد سره باش و هرکجا خواهی باش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
با حکیمْ او قصهها میگفت فاش
از مُقام و خواجگان و شهر و باش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه
غیب و آینده بریشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیهالسلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانک دستی تو بلرزانی ز جاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۲ - رجوع به حکایت خواجهٔ تاجر
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۶ - تفسیر ما شاء الله کان
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجهتاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن
گشت آواز لطیفِ جانفزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند «ما روی مبارک ترا به هنگام وعظ نمیبینیم» و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
بشنو ای غافل! کم از چوبی مباش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۳ - حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا
ناقهٔ جسم ولی را بنده باش
تا شوی با روح صالح خواجهتاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۲ - رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار
شیر با این فکر میزد خنده فاش
بر تبسمهای شیر ایمن مباش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۰ - مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنک پرتو وحی برو زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه و سلم بخواند گفت پس من هم محل وحیم
با زبان حال زر گوید که باش
ای مزور تا بر آید روز فاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن
موسی آمد در وغا با یک عصاش
زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۲ - ترسانیدن شخصی زاهدی را کی کم گری تا کور نشوی
بر دل خود کم نه اندیشهٔ معاش
عیش کم ناید تو بر درگاه باش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس
گفت قاضی کهش بگردانید فاش
گرد شهر این مفلس است و بس قلاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۲ - به راه کردن شاه یکی را از آن دو غلام و ازین دیگر پرسیدن
گفت ای شه من بگویم عیبهاش
گرچه هست او مر مرا خوش خواجهتاش
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۰ - اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
گفت ادعوا الله بی زاری مباش
تا بجوشد شیرهای مهرهاش