×
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
بعد ازین ما دیده خواهیم از تو بس
تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
نه هزارم وام و من بی دسترس
هست صد دینار ازین توزیع و بس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانهای خفتند شبی اتفاقا امرد خشتها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشتها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشتها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشتها را چرا نهادی الی آخره
زان عزبخانه نرفتند آن دو کس
هم بخفتند آن سو از بیم عسس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۱ - بحث کردن آن سه شهزاده در تدبیر آن واقعه
یک زمان از آتش دل هر سه کس
بر زده با سوز چون مجمر نفس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۱ - رسیدن آن شخص به مصر و شب بیرون آمدن به کوی از بهر شبکوکی و گدایی و گرفتن عسس او را و مراد او حاصل شدن از عسس بعد از خوردن زخم بسیار و عَسی أَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و قوله تعالی سَیَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً و قوله علیهالسلام اشتدّی ازمّة تنفرجی و جمیع القرآن و الکتب المنزلة فی تقریر هذا
بود شبهای مخوف و منتحس
پس به جد میجست دزدان را عسس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۲ - در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطرهٔ صراط بر سر اوست ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری
کفر که کبریت دوزخ اوست و بس
بین که میپخساند او را این نفس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه
خم روان کرده ز سحری چون فرس
کرده کرباسی ز مهتاب و غلس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۳ - متوفی شدن بزرگین از شهزادگان و آمدن برادر میانین به جنازهٔ برادر کی آن کوچکین صاحبفراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه
رنگ باقی صبغة الله است و بس
غیر آن بر بسته دان همچون جرس
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۴ - وسوسهای کی پادشاهزاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی میکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره
کردی ای نفس بد بارد نفس
بیحفاظی با شه فریادرس