بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۱
نور دل در کشور آیینه نیست
لیک کس روشنگر آیینه نیست
آن خیالاتی که دل نقاش اوست
طاقت صورتگر آیینه نیست
غفلت آخر میدهد دل را به باد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۲
راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست
درآتش است نعل سپندیکه جسته نیست
جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم
بر ما مبند تهمت باری که بسته نیست
دیوانهٔ تصرف دشت محبتم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۳
رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست
یعنی پر شکسته به جایی رسنده نیست
عمریست موج گوهر ما آرمیده است
نبض نگه به دیده حیران جهنده نیست
افتادهایم در قدم رهروان بس است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۴
مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست
مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست
آینه در پیش گیر محرم تحقیق باش
غیر ز خود رفتنت پیش تو آینده نیست
وشت طور زمان لمعهٔ برق است وبس
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵
در تکلم از ندامت هیچکس آسوده نیست
جنبش لب یکقلم جزدست برهم سوده نیست
راحت آبادی که مردم جنتش نامیدهاند
بیتکلف این سخن غیر از لب نگشوده نیست
گر زبان ز شوخی اظهار وادزدد نفس
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۶
با دل تنگ استکار اینجا ز حرمان چاره نیست
گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست
زآمد ورفت نفس عمریست زحمت میکشیم
خانهٔ ما را ازین ناخوانده مهمان چاره نیست
دشت تا معموره یکسر از غبار دل پر است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷
خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست
تخم شبنم، از رگگل، در طلسم ریشه نیست
پیریام، راه فنا، بر زندگی هموارکرد
بیستون عمر را، جز قامت خم، تیشه نیست
دستگاه معنی نازک، سخن را، پور است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸
خواجه تا کی باید این بنیاد رسوایی که نیست
بر نگینها چند خندد نام عنقایی که نیست
دل فریبت میدهد مخموری و مستی کجاست
در بغل تا چند خواهی داشت مینایی که نیست
خلقْ غافل در تلاشِ راحت از خود میرود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹
ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست
سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست
درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست
جز دل فرهاد و مجنون هر چه کاری لاله نیست
پرتو هر شمع، در انجام، دودی میکند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰
هیچکس جز یأس، غمخوار من دیوانه نیست
بر چراغ داغ غیر از سوختن پروانه نیست
چشمهٔ داغی به ذوق سوختن جوشیدهام
آب چون خورشید غیر از آتشم در خانه نیست
کی شود برق نگه دام شکستنهای اشک
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱
آزادگی، غبار در و بام خانه نیست
پرواز طایریست که در آشیانه نیست
هرجا سراغ کعبهٔ مقصود دادهاند
سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست
شمع و چراغ مجلس تصویر، حیرت است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۲
اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست
آنکهگرد بادهگردد جز خط پیمانه نیست
از نشاطدل چه میپرسیکه مانند سپند
غیر دود آه حسرت ریشهٔ این دانه نیست
اضطراب دل چو موج ازپیکر ما روشن است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۳
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست
رنگ میگردد بهگرد شمع ما پروانه نیست
از نفسها نالهٔ زنجیر میآید بهگوش
در جنونآباد هستی هیچکس فرزانه نیست
بسکه یادت میدهد پیمانهٔ بیهوشیام
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۴
صافطبعان را غمی از خار خارکینه نیست
زحمت مژگان به چشمگوهر و آیینه نیست
در زراعتگاه امکان بسکه بیم آفت است
خلق را چون دانهٔگندم دلی در سینه نیست
فیل صاحبمنصب است و گاو و خر روزینهدار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۵
طاس این نرد اختیاری نیست
هرچه آورد اختیاری نیست
بر هوا بستهاند محمل ما
کوشش گرد اختیاری نیست
همه مجبور حکم تقدیریم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۶
از ره و منزل تحقیق اگر دوری نیست
جستن خانهٔ خورشید بجزکوری نیست
گرد هرکوچه علمدار جنون دگر است
نیست خاکیکه در او رایت منصوری نیست
هر طرف واگری عجز و غنا بالگشاست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۷
فریاد که در عالم تحقیق کسی نیست
یک خانهٔ عنقاست که آنجا مگسی نیست
با عقل چه جوشیمکه جز وهم ندارد
از عشق چه لافیم که بیش از هوسی نیست
گر دل بتپد غیر نفس کیست رفیقش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۸
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست
سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست
بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن
سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست
کی سد ره اشک شود، دامن رنگم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۹
عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست
در هر مکان چو نقش نگین جای من تهیست
بیحرف ساز صوت و صداگل نمیکند
زین جا مبرهن است که این انجمن تهیست
چشمحریص و سیری جاه، این.چه ممکن است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۰
بیساز انفعال سراپای من تهیست
چون شبنم ازوداع عرق جای من تهیست
نیرنگ عالمی به خیالم شمردهگیر
صفر ز خودگذشتهام اجزای من تهیست
رنگی ندارد آینهٔ مشرب فنا
[...]