گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا

زخم دل چندین زبان داده‌ست پیغام مرا

بی‌نشانی مقصدم اما سراغ ما و من

جامه‌ای دارد که پوشیده‌ست احرام مرا

عمرها شد در فضای بی‌نشان پر می‌زنم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

قاصد به حیرت‌کن ادا تمهید پیغام مرا

کز من نمی‌ماند نشان گر می‌بری نام مرا

حرفی‌ست نیرنگ بقا، نشنیده‌گیر این ماجرا

می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جام‌مرا

دارم ز سامان الست اول‌گداز آخر شکست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

بسکه چون‌گل پرده‌ها بر پرده شد سامان مرا

پیرهن در جلوه آبم‌گرکنی عریان مرا

تا به پستی‌ها عروج اعتبارم‌گل‌کند

خامشی چون آتش یاقوت زد دامان مرا

از پی اصلاح ناهمواری طبع درشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

رخصت نظاره‌ای‌گر می‌دهد جانان مرا

می‌کشد خاکستر خود در ته دامان مرا

از اثرپردازی ناموس الفتها مپرس

شانهٔ زلف تحیر می‌شود مژگان مرا

بسکه گرد تیره‌بخیهاست فرش خانه‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

سوار برق عمرم‌، نیست برگشتن عنانم را

مگر نام تو گیرم تا بگرداند زبانم را

عدم کیفیتم خاصیت نقش قدم دارم

خرامی تا به زیرپای خود یابی نشانم را

به رنگ شمع گر شوقت عیار طاقتم گیرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

گدازگوهر دل باده ناب است شبنم را

نم چشم تحیرعالم آب است شبنم را

نگردد جمع نوراگهی با ظلمت غفلت

صفای دل نمک در دیدهٔ خواب است شبنم را

جهان آیینهٔ دلدار و حیرانی حجاب من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

وهم راحت صید الفت‌کرد مجنون مرا

مشق تمکین لفظ‌گردانید مضمون مرا

گریه توفان‌کرد چندانی‌که دل هم آب شد

موج سیل آخر به دریا برد هامون مرا

داده‌ام ازکف عنان و سخت حیرانم‌که باز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

بسکه‌ وحشت کرده‌ است آزاد مجنون‌ مرا

لفظ نتواند کند زنجیر مضمون مرا

در سر از شوخی نمی‌گنجد گل سودای من

خم حبابی می‌کند شور فلاطون مرا

داغ هم در سینه‌ام بی‌حسرت دیدار نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

دام یک عالم تعلق‌ گشت حیرانی مرا

عاقبت‌کرد این در واکرده زندانی مرا

محو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌ام

سرده‌ای حیرت همان در چشم قربانی مرا

جوش زخم سینه‌ام‌،‌ کیفیت چاک دلم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا

پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا

بی‌سبب در پردهٔ اوهام لافی داشتم

شد نفس آخربه لب انگشت حیرانی مرا

از نفس بر خویش می‌لرزد بنای غنچه‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را

به حکمت نگردانده‌اند آسمان را

روان باش همدوش بی‌اختیاری

بلدگیر رفتار ریگ روان را

نفس‌گر همه موج‌گوهر برآید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

حیف است‌کشد سعی دگر باده‌کشان را

یاران به خط جام ببندید میان را

ما صافدلان سرشکن طبع درشتیم

بر سنگ ترحم نبود شیشه‌گران را

حسرت همه دم صید خم قامت پیری‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

شدی پیر وهمان دربند غفلت می‌کنی جان را

به‌پشت خم‌کشی تاکی چوگردون بار امکان را

رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل

گه از خود گر تهی گشتند برگردند همیان را

بود ساز تجرد لازم قطع تعلق‌ها

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را

که‌بینایی چو چشم‌ازسرمه‌ممکن نیست‌مژگان را

به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم

ز وصل زرهمان یک‌حسرت آغوش‌است‌میزان‌را

به هرجا عافیت رو داد نادان در تلاش افتد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

هرچند گرانی بوَد اسباب جهان را

تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را

بی‌تاب جنون در غم اسباب نباشد

چون نی به خمیدن نکشد ناله‌کشان را

بیداری من شمع‌صفت لاف زبانی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را

به روی خندهٔ مردم مکش چاک‌گریبان را

به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن

چو شبنم آبرویی نیست اینجا چشم‌گریان را

براین محفل نظر واکردنم چون شمع می‌سوزد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

الهی پاره‌ای تمکین رم وحشی نگاهان را

به قدر آرزوی ما شکستی‌کج‌کلاهان را

به‌محشرگر چنین باشد هجوم حیرت قاتل

چو مژگان بر قفا یابند دست دادخواهان را

چه‌امکان است خاک ما نظرگاه بتان گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

چنان پیچیده توفان سرشکم‌کوه و هامون را

که‌نقش پای هم‌گرداب‌شد فرهاد و مجنون‌را

جنون می‌جوشد از مدّ نگاه حیرتم اما

به‌جوی رگ صدانتوان شنیدن موجهٔ خون را

چو سیمت‌نیست‌خامش‌کن‌که‌صوتت براثرگردد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

نظر بر کج‌روان از راستان بیش است‌ گردون‌ را

که خاتم بیشتر در دل نشانَد نقشِ واژون را

شهیدم لیک می‌دانم‌ که عشقِ عافیت‌دشمن

چو‌ یاقوتم به آتش می‌برد هر قطرهٔ خون را

در آغوش شکنج دام الفت راحتی دارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

نمی‌دانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را

رم این‌گردباد آخر به ساغرکرد هامون را

به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستی‌کن

که‌خط جوشیدودرساغرگرفت‌آن‌حسن میگون‌را

به امید چکیدن دست و پایی می‌زند اشکم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۴۲
sunny dark_mode