گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را

هجوم ناله‌ام آشفته سازد زلف سنبل را

چرا عاشق نگیرد ازخطش درس ز خود رفتن

که‌بلبل موج جام‌باده می‌خواند رگ‌گل‌را

نفس دزدیدنم توفان خون در آستین دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را

کف خونی‌که برگ‌گل‌کند دامان قاتل را

زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد

تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل را

نم راحت ازین دریا مجو کز درد بی‌آبی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را

چینی سلام‌کرد به یک مو سفال را

عالم ز دستگاه بقا طعمهٔ فناست

چون شمع‌، ریشه می‌خورد اینجا نهال را

پرگشتن و تهی‌شدن از خوابش عالمی‌است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

ای چشم تو مهمیز جنون وحشیِ رم را

ابروی تو معراجِ دگر پایهٔ خم را

گیسوی تو دامی‌ست که تحریر خیالش

از نال به زنجیر کشیده‌ست قلم را

با این قد و عارض به چمن‌ گر بخرامی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را

تبسم‌های‌گندم چین دامن گشث آدم را

حوادث‌کج سرشتان را نبخشد وضع همواری

بود مشکل‌کشاکش ازکمان بیرون برد خم را

ز جرأت قطع‌کن‌گر مرد میدانگاه تسلیمی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

گریک نفس آیینه‌کنی نقش قدم را

بر خاک نشانی هوس ساغر جم را

معنی نظران سبق هستی موهوم

بیرون شق خامه ندیدند رقم را

بیهوده در اندیشهٔ هستی نگدازی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

نباشد بی‌عصا امداد طاقت پیکر خم را

مدارکار فرمایی برانگشت است خاتم را

به ارباب تلون صافدل کی مختلط‌گردد

به‌رنگ لاله وگل امتزاجی نیست شبنم را

کرم درگشت استغنا پرکاهی نمی‌ارزد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را

صحن این‌کاشانه زیر سایه‌گیرد بام را

طایر آزاد ماگر بال وحشت واکند

گردباد آیینه سازد حلقه‌های دام را

دیدن هنگامهٔ هستی شنیدن بیش نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

در طلب تا چند ریزی آبروی‌کام را

یک سبق شاگرد استغناکن این ابرام را

داغ بودن در خمار مطلب نایاب چند

پخته نتوان‌کرد زآتش آرزوی خام را

مگذر ازموقع‌شناسی ورنه در عرض نیاز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

کی بود سیری ز ناز آن نرگس خودکام را

باده پیمایی‌گرانی نیست طبع جام را

من هلاک طرزاخلاقم چه‌خشم وکوعتاب

بوی‌گل آیینه‌دار است از لبت دشنام را

ضبط آداب وفاگریک تپش رخصت دهد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

غم‌، طر‌ب جوش‌کرده است مرا

داغ‌، گل‌پوش کرده است مرا

زعفران زار رفتن رنگم

خنده بیهوش‌کرده است مرا

حسرت لعل یار میکده‌ای‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

شکوهٔ جور تو نگشاید دهان زخم را

تیغ میلی می‌کشد خواب‌گران زخم را

سینه‌چاکیم وخموشی‌ترجمان عجزماست

سرمه باشد جوهر تیغت زبان زخم را

عاشقان در سایهٔ برق بلا آسوده‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

کیست‌کز راه تو چون خاشاک بردارد مرا

شعله جاروبی‌کند تا پاک بردارد مرا

شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفته‌ام

تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا

ننگ دارد خاک هم از طینت بیحاصلم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

زبن وجودی‌کز عدم شرمنده می‌گیرد مرا

گریه‌ام گر درنگیرد، خنده می‌گیرد مرا

شعلهٔ حرصم دماغ جاه‌گر سوزد خوشست

فقر نادانسته زیر ژنده می‌گیرد مرا

خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

عبرتی‌کوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا

موج این‌گوهر نمی‌دانم چه پهلو زد مرا

عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس

خنده‌ها بسیارکردیم‌گریه آموزد مرا

زان همه‌حسرت که‌حرمان باغبارم برده‌است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

چو تخم اشک به‌کلفت سرشته‌اند مرا

به ناامیدی جاوید گشته‌اند مرا

به فرصت نگه آخر است تحصیلم

برات رنگم و برگل نوشته‌اند مرا

طلسم حیرتم ویک نفس قرارم نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

کافرم‌گر مخمل و سنجاب می‌باید مرا

سایهٔ بیدی‌کفیل خواب می‌باید مرا

معبد تسلیم و شغل سرکشی بی‌رونقی‌ست

شمع خاموشی درین محراب می‌باید مرا

تشنه‌کام عافیت چون شمع‌تاکی سوختن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

تبسم ریز لعلش‌گر نشان پرسد غبارم را

ببوسد تا قیامت بوی‌گل خاک مزارم را

ز افسوسی‌که‌دارد عبرت خون شهید من

حنایی می‌کند سودن‌کف دست نگارم را

مبادا دیدهٔ یعقوب توفان نموگیرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا

مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا

شبی‌که دیده‌کنم روشن از تماشایت

فتیله مدتحیربو‌د چراغ مرا

ز برق یأس جگرسوز باده‌ای دارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا

بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا

خاک نم‌گل می‌کندسامان خشکی از غبار

سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا

بسکه درمیزان هستی سنگ قدرم بیش بود

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۴۲
sunny dark_mode