گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱

 

کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی

قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی

راحت روی زمین زیر نگین ناز توست

گر چو نقش پا توانی ساخت با افتادگی

بی‌نیازی نیست ناز غیرت آهنگان عشق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۲

 

عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی

زحمت دل کجا بریم آبله‌پاست زندگی

هرچه دمید از سحر داشت ز شبنمی اثر

درخور شوخی نفس غرق حیاست زندگی

آخر کار زندگی نیست به غیر انفعال

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۳

 

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بر حریفان مرگ دشوار است بر من زندگی

با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان

به‌ که نپسندد قضا بر هیچ دشمن زندگی

کاش در کنج عدم بی دردِ سر می‌سوختم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۴

 

جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی

ای خاک برآن سرکه نیرزید به سنگی

انجام خرام تو شکار افکن دل بود

ازسرو، چمن هم به جگر داشت خدنگی

مخمور لبت ‌گر چمنش نشئه رساند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۵

 

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی

تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی

حباب وار ز دردی‌کشان حوصله بگذر

که تا گشوده‌ای آغوش شوق کام نهنگی

ز صیدگاه طرب غافلی به وهم تعلق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۶

 

دارد به من دلشده امشب سرجنگی

گلبرگ ‌کمانی پر طاووس خدنگی

پیش که برم شکوه از آن نرگس ‌کافر

بیچاره شهیدم ز دم تیغ فرنگی

مشکل‌که ز فکر عدم خویش برآییم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۷

 

ز نیرنگ خیال طفل شوخ شعله در چنگی

شرر حواله گردیده‌ست تا گردانده‌ام رنگی

تجلی صیقا دیدار چون آیینه‌ام اما

نمی‌باشد به نابینایی حیرانی‌ام زنگی

تلاش لازم افتاده‌ست ساز زندگانی را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۸

 

ندارد ساز این محفل مخالف پرده آهنگی

چمن فریاد بلبل می‌کند گر بشکنی؟نگی

از این کهسار مگذر بی‌ادب‌ کز درد یکرنگی

پری در شیشه نالدگر بگردد پ ری سنگی

به غفلت داده‌ای آرایش ناموس آگاهی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۹

 

باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی

رنگ‌گل‌، طرف عذاری بوی‌سنبل‌کاکلی

سرنگون فکر چون مینای خالی سوختم

مصرع موزون نکردم درزمین قلقلی

لاله وارم دل به حسرت سوخت اماگل نکرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۰

 

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی

جهان تنگ آسودن دل پر می‌کند خالی

نقوش وهم و ظن در هر تأمل می‌شود باطل

خط پارینه باید خواندن از تقویم امسالی

نفس سحر چه مضمون بر دماغ هوش می‌خواند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۱

 

رمی‌’ بیتابیی‌، تغییر رنگی‌،‌گردش حالی

فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی

به رنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن

پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی

بغیر از نفی هستی محرم اثبات نتوان شد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲

 

ای هوش‌! سخت داغی‌ست‌، یادِ بهارِ طفلی

تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی

قد دوتا درین بزم آغوش ناامیدی‌ست

خمیازه کرد ما را آخر خمار طفلی

ای عافیت‌تمنا مگذر ز خاکساری

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۳

 

چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی

قفس شکستهٔ بی بال دانه در عدمی

نفس به‌کسوت سیماب مضطرم دارد

نه آشنای راحت و، نه اتفاق رمی

مپرس از خط تسلیم مکتب نیرنگ

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

 

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی

یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی

آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست

چون ‌کنم یادش مقابل می‌شوم با عالمی

گریه‌گو خجلت ‌فروشیهای عرض درد اوست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۵

 

به وضع غربتم منظور بیتابی‌ست آرامی

ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بی‌دامی

دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری

حضور عشرت صبحی نباشد کلفت شامی

فناگشتیم و خاک ما به زبر چرخ مینایی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

 

خطابم می‌کند امشب چمن در بار پیغامی

بهار اندوده لطفی بوی گل پرورده دشنامی

چو خواب افتاده‌ام منظور چشم مست خودکامی

به تلخی‌ کرده‌ام جا در مذاق طبع بادامی

به یاد جلوه‌ات امید از خود رفتنی دارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۷

 

گر نیست در این میکدهها دور تمامی

قانع چو هلالیم به نصف خط جامی

در ملک قناعت به مه و مهر مپرداز

گر نان شبی هست و چراغ سر شامی

این باغ چه دارد ز سر و برگ تعین

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۸

 

شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی

در دست فتنه دادند جام شراب نیمی

موج خجالت سرو پیداست از لب جو

کز شرم قامت او گردیده آب نیمی

گیرم لبت نگردد بی پرده در تکلم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۹

 

ز غرور شمع و رعونتش همه‌جاست آفت روشنی

که چو مو نشسته هزار سر،‌ ته تیغ‌، از رگ گردنی

تب و تاب طاقت فتنه‌گر، همه را دوانده به دشت و در

تو به عجز اگر شکنی قدم‌، نه رهی است‌ پیش و نه رهزنی

دو سه روز گو تپش نفس به هوا زند علم هوس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۰

 

افتاده‌ام به راهت چون اشک بی‌روانی

مکتوب انتظارم شاید مرا بخوانی

از ساز حیرت من مضمون ناله درباب

گرد نگاه دارد فریاد ناتوانی

آنجا که عشق ریزد آیینهٔ تحیر

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۲
sunny dark_mode