گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۶

 

پر از پور سامست روشن دلم

به خواب اندر اندیشه زو نگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰

 

که هیچ آرزو بر دلت نگسلم

کنون اندرین است بسته دلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱

 

ورین رنج آسان کنم بر دلم

از اندیشهٔ شاه دل بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰

 

بدو گفت اگر بیم دارد دلم

نخواهم که باشد ز تن بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴

 

ز فرزند کشته بپیچد دلم

زمان تا زمان سر ز تن بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳

 

کز اندیشهٔ بد همه شب دلم

بپیچید وز غم همی بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۵

 

ولیکن نباید شکستن دلم

که چون بشکنی دل ز جان بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰

 

همی سوزد از مهر فرش دلم

ز فرمان دادار دل نگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰

 

چگونه کنم ترس را از دلم

بدین سان کز اندیشه‌ها بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۱۰

 

پر از درد داراست روشن دلم

بکوشم کز اندرز او نگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان

 

بدان گه شود شاد و روشن دلم

که رنج ستم‌دیدگان بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان

 

بهر کار درویش دارد دلم

نخواهم که اندیشه زو بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۹

 

من از راز پردخته کردم دلم

زتیمارجان را همی‌بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۲

 

بدو گفت بیژن که مشکن دلم

کنون یال و بازو ز هم بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۰

 

ز مردی نپیچید هرگز دلم

نگفتم که از آرزو بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۹

 

نسوزی تو از جان بیژن دلم

که ز آب مژه تا دل اندر گلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۴

 

بسوزد همی بر سپه بر دلم

بکوشم که کین از میان بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۵

 

که پشتم شکستی و خستی دلم

کنون جان شیرین ز تن بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۶

 

بدین رزم بشکست گویی دلم

بر آنم که دل را ز تن بگسلم

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۵

 

همانگه گمان برد روشن دلم

که من بیخ کین از جهان بگسلم

فردوسی
 
 
۱
۲