امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳ - صفت دهلی
حضرت دهلی کنف دین و داد
جنت عدن ست که آباد باد
هست چو ذات ارم اندر صفات
حرسها الله عن الحادثات
از سه حصارش دو جهان یک مقام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - تخیل
جوهری شام به سودا گری
کرده گهر پیش کش مشتری
چرخ یکی حلقهٔ انگشترین
بر سر یک حلقه هزاران نگین
با همه چون سایه شده هم نشست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۹ - دیگر صنایع بدیعی:
مستی او مایهٔ هشیاریش
خفته همه خلق ز بیداریش
کردی بزرگی به حق کهتران
داد سبک جامه به قیمت گران
این همه بیداری ما خفتن ست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۳ - نعت خاتم انبیا که لوح محفوظ نگین راستین اوست، و کلام الله نقش نگین او، زین الله خاتم امورنا، بایادیه
شاه رسل و شفیع مرسل
خورشید پسین و نور اول
جاروب زنان بارگاهش
ازپر فرشتهٔ رفته راهش
شمشیر سیاستش سرانداز
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
گر چشم من از صورت تو دور نباشد
دور از تو دلم خسته و رنجور نباشد
مهجور شوم از تو و جز آه سحرگاه
سوزنده کسی بر من مهجور نباشد
آن دیده چه آید که به روی تو نیاید؟
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵
گر به کوی عاشقان آن ماه گاهی بگذرد
بر گدایان همچنان باشد که شاهی بگذرد
سالها شد تا به کویش اوفتادم روز و شب
بر امید آنکه ماهم به ماهی بگذرد
سیل اشکم چون خیالش دید در دل جا گرفت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶
من نمی خواهم که چشمم غیر آن رو بنگرد
چشم بد حیف است کاندر روی نیکو بنگرد
حاجت تیر و کمان نبود، فتد مرغ از هوا
یا شب اندر روزن آید ماه و آن رو بنگرد
باد در چشمش ز تیر غمزه میل آتشین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۰
ای جهانی کشته، جان چند کس خواهی شدن؟
تهمت آلود زبان چند کس خواهی شدن؟
من ز دورت هم نبینم، تو علی رغم مرا
مونس چشم و روان چند کس خواهی شدن؟
جان دهد هر کس که بیند ناگهت، زین گونه گو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۳
ای جان چو سخن گویم، مستانه و رندانه
سرمستم و لایعقل، زان نرگس مستانه
پرسد ز سرشک خون، جانم ز غمت آری
پُر گشته مرا آخر، در عشق تو پیمانه
ای دوست سر زلفت، در سینه من بگشا
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶۶
ای گل که چنین در بغلت تنگ گرفته
کز خون دلت پیرهنت رنگ گرفته
آن سوختگی جگر لاله ازان است
کز آه من آتش به دل سنگ گرفته
تا دست تظلم نزند کس به عنانش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۰
بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی
نه در آغوش که در دیده روشن خفتی
هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست
دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی
یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸۷
مطربا سوی چمن وقت گل آهنگ تو کو
صوت تو، نغمه تو، بربط تو، چنگ تو کو
پیش آن لعل چه نازی به صفا ای یاقوت
آب تو، تاب تو، رخشانی تو، رنگ تو کو
ای فلک گر به پری چهره من داری بخت
[...]