شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است
من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است
ز مراحم الهی، نتوان برید امید
مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است
طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله
و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود
نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند
آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کردهای
میکند زلفت منادی بر در دلها که من
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی
ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی
شراب عشق، میسازد تو را از سر کار آگه
نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی
الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی
[...]
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
زاهد که به خلوتگه این کعبه مقیم است
غافل مشو از حیله که آن گفت یتیم است
آن صورت کسوت که بر آراسته او راست
شبگرد براقی است که بر هر که فهیم است
آنجا که رسد بوى طعامى به دماغش
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
مؤمنان بیحد و لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
همچو آن یک نور خورشید سما
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان
به چشمی خیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز
به صدجان ارزد آن نازی که جانان
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم
شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبائی کنم
ناموس را یکسو نهم، بنیاد رسوائی کنم
چندان بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود
هم محرم مجلس شوم، هم باده پیمائی کنم
تو خفته و من هر شبی در خلوت جان آرمت
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
میان مجلس رندان حدیث فردا نیست
بیار باده که حال زمانه پیدا نیست
دگر زعقل حکایت به عاشقان منو یس
برات عقل بدیوان عشق مجرا نیست
نگاهدار ادب در طریق عشق و مترس
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
آنان که شمع آرزو در بزم عشق افروختند
از تلخی جان کندنم از عاشقی واسوختند
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مساله
و امروز اهل میکده رندی زمن آموختند
چون رشته ی ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
بر دردی زآمد شد بسیار، آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
صبر در می بندد اما نیستم ایمن زشوق
خانه ی پر رخنه ی کوتاه دیواریم هست
گو شوم ناچارو دندان بر جگر باید نهاد
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
همچنین فرد باش خاقانی
کافتاب اینچنین دل افروز است
یار موی سفید دید و گریخت
که بدزدی دلش نوآموز است
آری از صبح دزد بگریزد
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
قدر دل و پایه ی جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن
جثه ی خود پاک تر از جان کنی
چونکه چهل روز به زندان کنی
مرد به زندان شرف آرد بدست
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
من ندیدم در میان کوی او
در درو دیوار الا روی او
بوسه گر بر در دهم لیلی بود
خاک بر سر گرنهم لیلی بود
چون همه لیلی بود در کوی او
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
ای که جان را بهر تن می سوختی
سوختی جان را و تن افروختی
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
آن چنان ماهی نهان شد زیر میغ
اندکی جنبش بکن همچون جنین
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
بیش از این بد عهد و پیمانی مکن
با سبک روحان گرانجانی مکن
غمزه را گو، خون مشتاقان مریز
ملک زان تست، ویرانی مکن
با ضعیفان آنچه در گنجد مگو
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم
گفتم به عزم توبه نهم جام می ز کف
مطرب زد این ترانه که می نوش و لاتخف
آیا بود که صف نعالی بما رسد
چون بر بساط وصل زنند اهل قرب صف
بشناس قدر خویش که پاکیزه تر ز تو
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت دوم
تو ز دیو نفس اگر جوئی امان
رو نهان شو چون پری از مردمان
گنج خواهی کنج عزلت کن مقام
واستتر و استخف عن کل الانام
چون شب قدر از همه مستور شد
[...]