ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » آیین زرتشت
چنین گفت در گاتها زردهشت
که بر دیو ریمن نمایید پشت
دروغ است همدست اهریمنا
ابا هر بدی دست در گردنا
به یزدان نیکی دهش بگروند
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱
شنیدم که دانا نبودش پسر
بنالید زی داور دادگر
بهزودی یکی خوب فرزند یافت
یکی خوب فرزند دلبند یافت
بفرمود «زرتشت» نامش پدر
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲
که جان پدرکرفه اندیش باش
بیآزار و به دین و خوش کیش باش
چو باید شدن زین جهان ای پسر
نگر تا به مینو چه بایسته تر
نباشدکس اندر جهان دیرپای
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰
سگالش مکن با خلج مرد زفت
مگو با دژآگاه راز نهفت
ابا خشمگین مرد همره مباش
هم آواز مرد دژ آگه مباش
مشو هیچ همباز پرخواسته
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۲۲
به بدگوهران وام هرگز مده
چو دادی بر آن خواسته دل منه
هم از بدنژادان و بدگوهران
مکن وام کش هست و خشی گران
پی زر دراستد همی بر درت
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۰
گرت خویش باشد زن شرمگین
ورا شوی دانای زیرک گزین
جوان خردمند داننده راه
بود همچو ورزیده خاک سیاه
که چون از برش تخم بپراکنی
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۵
تهیدست مرد جوانمرد راد
چو دخت از تو خواهد ببایدش داد
چو شد مرد، کارآگه و خوبخیم
نباشد ز درویشیاش هیچ بیم
چه باک ارنه بالایش آراسته
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۷
به زندان مکن آبرومند را
میفکن نهال برومند را
(جوان گنه کاره دربان مکن
به زندان مر او را نگهبان مکن)
کسی کاو ندارد ز یزدان هراس
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۵۹
چو خواهی به تیزیسرایی سخن
نگه کن بدان گفتهٔ خویشتن
بساگفته کان را نبایست گفت
بسا گفته کآن را نباید نهفت
بهجای خموشی سخن سر مکن
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۷۲، ۷۳
سر بیمناکی گنهکارگی است
گنه کاره را تن به آوارگی است
همان بیگناهی تناسانیست
به نیکی سپاسنده ارزانیست
گنه کاره را بیم باشد ز شاه
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۷۶، ۷۷، ۷۸
فروتن شو ای دوست در روزگار
که مرد فروتن فزون جست یار
فزون یار مردم نکونام زیست
ز نام نکو شاد و پدرام زیست
در زندگانی فزون یارگیست
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۲
به راه زنان دانهٔ دل مپاش
فریبندهٔ جفت مردم مباش
زن پارسا را مگردان ز راه
که از رهزنی بدتر است این گناه
روان را گناه گران آورد
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۷
به هر انجمن پاک و پدرام باش
پژوهنده و چست و آرام باش
چو خواهی نشستن پژوهنده شو
به نزدیک مردان داننده شو
به سوی دژ آگاه مردم مرو
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۹
به گنج و به کالای گیتی مناز
که کالای گیتی نپاید دراز
چو مرغیاست گنج زر و خواسته
جهان چون یکی باغ آراسته
ز شاخی به شاخی برآید همی
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۰
به نزدیک مام و پدر بنده باش
به فرمانگرای و نیوشنده باش
جوان کش بود زنده مام و پدر
بود، چون به بیشه درون، شیر نر
چمد اندر آن بیشه نامدار
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۳
مشو در سخن تند و زنجیر خای
که تندیدرخشیست خرمن گرای
بود آتش تیز، گفتار تیز
که در بیشه چیزی نماند به نیز
بسوزد تر و خشکونزدیکودور
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۴
جوانی کز او نیست خشنود باب
هم آزرده زو مادر مهریاب
مشو هیچ همکار چونین کسی
کزان مرد بیداد بینی بسی
به جای تو نیکی ندارد نگاه
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۸
گرانی مکن در بر مهتران
سبکپای بهتر ز مردگران
چو اندکروی زود خیزی ز جای
بری چشم روشن برکدخدای
به دیدار تو شادمانی کند
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۴
کسی کاو به گیتی دهشیار زیست
نکوتر ورا از خرد چیز نیست
که گرمایه از دست برکست، شد
زر و چارپانیزش از دست شد
چو باشد خرد، رفته بازآیدش
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۵
بدین کوشو پیوستهخرسند باش
به دانش درختی برومند باش
چو دانا بود مرد امّیدوار
به مینو گراید سرانجام کار
که دانا که دارد امید، آن بهست
[...]