ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - باز هم به همان مناسبت (مد شدن موی کوتاه برای زنان)
سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها
ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران
گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها
دلا آزاد شو کان دام دامن گیر گیسو را
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - جهل عوام
این عامیان که در نظر ما مصورند
هر روز دام کینه به ما بر بگسترند
ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم
وینان عدوی دین و کتاب پیمبرند
دین نیست اینکه بینی در دست این گروه
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - ابر و باد
بود مر ابر را اندر کمین باد
برد مر ابر را زین سرزمین باد
چو ابر آید نباریده به صحرا
وز بادی، که دیدست اینچنین باد
نگرید ابر ازین پس زانکه هر روز
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - پایتخت گل
در پایتخت ما بگشادند بخت گِل
شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل
خوشگلتر از شوارع ری نیست کاندروست
صدگونه شکل هندسی از لخت لخت گل
هر گه ستور گام نهد از پی عبور
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵
خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا
زنده درگور سکوتم من، مگر زین بیشتر
روزگار مردهپرور خوار نشمارد مرا
مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست
هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است
عشق بلبل جلوهٔ گل را نمایان کرد و بس
ورنه گل را درگلستان دوستانی دیگر است
بانگ عشاق وطن غالب زروی درد نیست
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ متاب ای دل ازین ره که خدا همراه ماست
نیست اصلا خبری در سر بازار وجود
ور همانا خبری هست به خلوتگه ماست
جز تو ای عشق! اگر ما در دیگر زدهایم
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
شیرینلبی که آفت جانها نگاه اوست
هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست
کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش
گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست
گویند یار خون دل خلق میخورد
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
اصلاح آشیانه به دست من و تو نیست
توفیر آب و دانه به دست من و تو نیست
گر کارها به وفق مرادت نشد مرنج
چون اختیار خانه به دست من و تو نیست
درکارهای رفته مکن داوری کزان
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد
حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود
آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد
خون دل شد عوض باده به کام من مست
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد
زین حبس هم مرنج که این نیز بگذرد
فرهاد گو به تلخی غم صبر کن که زود
شیرینی تعیُّشِ پرویز بگذرد
دوران رادمردی و آزادگی گذشت
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد
ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت
کم از دهان تو یک ذره هم نخواهد شد
گرم دو بوسه دهی جان دهم به شکرانه
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
گر چون تو نقشی ایصنم نقاش چین در چین کشد
عمر درازی بایدش کان زلف چین در چین کشد
گر سنبل و نسرین کشد از خط رخسار تو سر
رویت خط بیحاصلی بر سنبل و نسرین کشد
گر دل به زلفت افکنم خال تو گردد رهزنم
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
بازآمد آن ترک ختا کز بیقراران کین کشد
یارب مبادا کز خطا خط بر من مسکین کشد
دلدادگان از هر طرف برگرد او بربسته صف
بگرفته دامانش به کف گه آن کشد گه این کشد
گر جان به کف باید نهاد این بندهٔ مسکین نهد
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
آن خط سبز بین که چه زیبا نوشتهاند
گویی خط از عبیر به دیبا نوشتهاند
در معنی لب تو ز شنگرف نقطهای
برگل نهاده شرح به بالا نوشتهاند
یا نسختی ز مهر گیا ثبت کردهاند
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
کنون که کار دل از زلف یار نگشاید
سزد گر از من آشفته کار نگشاید
بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار
چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید
ز روزگار در این بستگی چه شکوه کنم
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال
بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال
سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند
که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال
نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بس که داد زدیم آی دزد خسته شدیم
ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم
خراب گشت وطنخواهی از من و تو بلی
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
جان قرین رخ جانان شود انشاءالله
هرچه خواهد دل ما، آن شود انشاءالله
تا ببیند بت من حال پریشانی دل
زلفش از باد پریشان شود انشاءالله
آن که خون دلم از دیده به دامان افشاند
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
شبی گذشت به آسودگی و آزادی
هزار شکر بدین نعمت خدادادی
چه عیش های مهنا که روی داد به ما
بدین چمن که بدو باد روی آبادی
ز کهنه و نو گیتی نگشت شاد دلم
[...]