جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۷ - مشورت کردن پدر ریا با ریا در خواستگاری کردن وی از برای عیینه
این سخن گفت و از زمین برخاست
غضب آمیز و خشمگین برخاست
چون درآمد به خانه ریا گفت
کز چه رو خاطرت چنین آشفت
گفت از آن رو که جمعی از انصار
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۳۵ - حکایت محتسب بغداد که منکر پیش او معروف بود و معروف در نظر او منکر می نمود
حاجیان را به وقت حج افتاد
ره به درالخلافه بغداد
بهر ایشان به محتسب والی
گفت تا منزلی کند خالی
گفت فردا به این قیام کنم
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۸ - نعت اول منبی از تقدم حقیقت وی بر همه حقایق امکانی به حسب مرتبه و وجود روحانی صلی الله علیه و سلم
اختر برج شرف کاینات
گوهر درج صدف کاینات
جنبش اول ز محیط قدم
سلسله جنبان وجود از عدم
کلک عنایت چو رقم ساز کرد
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۰ - مقاله پانزدهم در تنبیه آنان که صبح شیب از شب شباب ایشان دمیده است و در آن صبحگاهی نسیم آگاهی به مشام ایشان نرسیده
ای تنت از شمع گدازنده تر
شعله زنان آتش شیبت ز سر
داده سر سبز تو آتش فشان
از شجر اخضر و نارش نشان
چرخ که بر فرق تو کافور ریخت
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۱ - حکایت سرد شدن پیر سفید موی از نفس آن خورشید گرم خوی که با زلف شبرنگ دم از صبح سفید مویی زد
فصل خزان کز دم باد وزان
کارگه رنگرزان شد رزان
باغ جوان صورت پیری گرفت
سبزه تر رنگ زریری گرفت
برگ درختان ز سر شاخسار
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۶ - عقد سی و سوم در تودد و تالف که به شفقت و محبت با خلق خدای آمیختن است و از لوازم آمیزش ایشان نگریختن
ای ز خود ناشده یک لحظه خلاص
هر دم از عام مجو خلوت خاص
چو الف از همه کس فرد مشو
حکم «المؤمن آلف » بشنو
میل وصلت ز الف کم باشد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۹ - حکایت مناجات موسی علیه السلام که دیده یقین وی بگشایند و عدل در صورت ظلم را به وی نمایند
گفت روزی به مناجات کلیم
کای جهاندار خداوند حکیم
بر دلم روزن حکمت بگشای
عدل در صورت ظلمم بنمای
گفت تا نور یقینت نبود
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲۸ - حکایت شهری با روستایی که وی را به باغ خود برد
میوه ها تازه و تر شاخ به شاخ
روزی باغ روان کرده فراخ
سیب و امرود به هم مشت زده
فندق از خرمی انگشت زده
نار پستان صنمی شاخ انار
[...]
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۶ - در مدحت سایه خدا که سایه بودن وی مر آن حضرت را چون آفتاب بر همه ذرات عالم روشن است لازال ممدودا علی مفارق العالمین
دلم را چو فکرت بدینجا رسید
به مداحی شاه والا کشید
زمان را امان و امان را ضمان
درین نه صدف او و خور توامان
ملاذ الوری ملجاء الخافقین
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۴
من کیم از دام حرص و آز رهیده
پای به دامان فقر و فاقه کشیده
عرق تمنا ز هر چه هست گسسته
تار تعلق ز هر چه هست بریده
بسته زبان هم ز خوانده هم ز نوشته
[...]