گنجور

 
جامی

حاجیان را به وقت حج افتاد

ره به درالخلافه بغداد

بهر ایشان به محتسب والی

گفت تا منزلی کند خالی

گفت فردا به این قیام کنم

منزل نیکشان مقام کنم

بامدادان کسی فرستادند

وان سخن را به یاد او دادند

گفت رو گو که محتسب امروز

مجلسی ساخته جهان افروز

همه اعیان شهر آنجایند

جز به پیمانه می نپیمایند

رفته هوش و خرد به باد او را

ناید از حج و کعبه یاد او را

روز دیگر چنین رسید خبر

که نیارد شناخت بام از در

همچنان از شراب شب مست است

همچو پیمانه رفته از دست است

در سیم روز آمد از وی خط

که به عدلم نشسته بر لب شط

آمد اینک ز موصل آب به آب

کشتیی پر ز خیک های شراب

می کنم راست نرخ و پیمانه

می دهم عهد اهل میخانه

که به می غیر می نیامیزند

از دغا و دغل بپرهیزند

چون ازین کارها بپردازم

بهر منزل به هر طرف تازم

بو که پیدا کنم به نام شما

منزلی لایق مقام شما

حاجیی چون شنید این کلمات

قال یا کلب کل آت آت

هیچ معروف سرنوشت تو نیست

هیچ منکر چو روی زشت تو نیست

هر کجا باشی آمر و ناهی

نکشد کار جز به گمراهی

شهر بغداد دلگشا جاییست

در میانش چو دجله دریاییست

زیر خاکش بود بهشت نمای

از مزارات اولیای خدای

روی شهرش ز چون تو بی دینان

فسق کاران و فاسق آیینان

جای اصحاب تفرقه ست همه

رفض و الحاد و زندقه ست همه

دارم از دور آسمان گله ای

که چرا از نزول زلزله ای

مردگان را نیاورد به برون

زندگان را نیفکند به درون

تا شود ظاهرش چو علیین

باطن او فروتر از سجین

پاکدینان در او بیاسایند

کفر کیشان در او بفرسایند

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]