ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۱ - : در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
به بارگاه سلیمان که عرضه میدارد
که نیست مسکن معلوم مور مسکین را
من غریب چو شاهین چشم بسته و باز
مربیای نه که گوید به پیش شاه این را
بگوی ناصر اگر گشتهای بزرگ امید
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۲
زهی وزیر سلیمان صفت که چون آصف
صفای ذهن تو تأثیر ماه و خور دارد
نظام کار ممالک به یمن صحبت تو
کمال یافت که از فرخّی اثر دارد
به ذات تو خطری ازعروض عارضه نیست
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۳
ننهاد نقطهای ز وفا در نهاد دهر
آن کس که شکل دایرهٔ ماه و خور کشید
مهری ندید دیدهٔ عقلم ورای مهر
هرگه که سر به جبّهٔ اندیشه درکشید
ای یار اگر ز گل طلبی بوی اتحاد
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۴
ناصر انصاف از جهان مطلب
که در آفاق از او نیابی گرد
خسرو عادلی نماند مگر
تاجداری خروس خواهد کرد
پرورد آسمان به خون دلش
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۵
پیر دبیر خواجهٔ آفاق خواجگی
ای خواجگی ز رفعت نام تو نامدار
اسبی که با پیاده خود شاه گفتهاست
بار رهی برد، نبرد بار انتظار
یک بادپای تند روان جوان بده
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۶
شد دشمن جوانی موی سپید بر سر
آن به که جای دشمن بالای سر نباشد
سر همچو صبح کاذب بیوقت شد سپیدم
شامی ز صبح پیری تاریکتر نباشد
یارب سفید شد موی سیه چو هرگز
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۷
مردمانی که اندرین دورند
همه پر مکر و زرق و تلبیساند
چون زحل روسیاه و منحوساند
گرچه برتر ز اوج برجیساند
آدمی دیگر از کجا زاید
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۸
صاحبا بارگاه قدر تو را
مهر بنده است و ماه دربانش
هیچ از حال بنده آگاهی؟
که کمالی گرفت نقصانش
رنج افزود و کس نرنجانید
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۹
ای قاصد خجسته پی مشتری محل
برخوان به گوش خواجه که الصیف ارتحل
شد بر براق عزم غبار درت سوار
تا بگذرد ز فرق مه و تارک زحل
بیرون ز سدرهٔ قدر رفیعت هزار میل
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۱۰
یمین ممالک ملک فخرالدین
که هم یمن ملکی و هم فخر دین
قبای زر اندود افلاک را
تراز از خط توست بر آستین
اگر عزم تو ترک میدان کند
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۱۱
خطاب کرد مرا وقت صبح، کای ناصر
چرا چو ثابته ساکن شدی ز سیّاری؟
پس از خجالت بسیار سر بر آوردم
بگفتم از سبب مفلسی و بیماری
بگفت چارهٔ این کار سخت آسان است
[...]
ناصر بخارایی » قطعات » شمارهٔ ۱۲
مدار ای اهل دانش با لئیمان
تو صحبت تا نباشی در ندامت
بهشت جاودان باشد نصیبت
که ایشان را نبینی تا قیامت
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۱
پردلی باید که بار غم کشد
دردی این درد را هر دم کشد
زال زر را از پر سیمرغ پرس
رخش باید تا تن رستم کشد
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۲
فلک فیل زور فرزین گرد
عاقبت قصد اسب ناصر کرد
شاه اگر دفع ظلم او نکند
بنده ماند پیاده با رخ زرد
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۳
حرف عشق از سر زبان دور است
شرح این آیت از بیان دور است
ای به حرص و هوا کمر بسته
این حکایت از آن میان دور است
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۴
بولهب را محرم طاها که کرد
لؤلؤ اندر کیسهٔ لالا که کرد
حیف باشد این سخن در گوش عام
توتیا در چشم نابینا که کرد
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۵
هر که بی بهره شد ز دانش و هوش
گوش کن این حدیث مرد به گوش
ریش و سبلت اگر به کاری هست
هیچکس نیست بهتر از بز وحوش
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۶
دریغ این درد را مرهم ندیدم
امید وصل بود آن هم ندیدم
از آن کار مرا سست است بنیاد
که عهد دوستان محکم ندیدم
ناصر بخارایی » قطعات دوبیتی » شمارهٔ ۷
برو جان پدر جانی طلب کن
سر خود گیر و سامانی طلب کن
از این کُه کندنت آخر چه حاصل
اگر زر بایدت کانی طلب کن