گنجور

 
ناصر بخارایی

ناصر انصاف از جهان مطلب

که در آفاق از او نیابی گرد

خسرو عادلی نماند مگر

تاجداری خروس خواهد کرد

پرورد آسمان به خون دلش

هر که در دور ما سخن پرورد

کار دانش زمین فرو بردند

زحل نحس و زهرهٔ نامرد

ذره‌ای مهر اگر بُدی در چرخ

چهرهٔ مهر او نبودی زرد

کعبتین است سعد و نحس فلک

کوکب و برج او چو تختهٔ نرد

تو همه ششدری و هر ساعت

ضرب او می‌خوری چو مهرهٔ نرد

آتش اندر طمع زن و چون خاک

بر در ناکسانِ سفله مگرد

بایدش صد سال خواری دید

هرکه یک نان ز خوان دونان خورد

با همه خلق همدمی کردم

همدمی نیست بهتر از دم سرد

حکمای زمانه را دیدم

هیچ دارو نمی‌رسد با درد