صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲ - فی توحید باری تعالی عز شانه
من شکسته گشایم به صد هزار زبان
ثنای حضرت ذات خدای کون و مکان
مقسمی که فکندست سفره روزی
زلطف عام خود از قاف تا به قاف عیان
زسنگ کرده پدیدار آب بی کیفی
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳
ای دل به یاد دار برنج به شیر را
چون مطبخی بساز منور ضمیر را
این قرص میده به بود از شمسی فلک
ای آسمان به ما منما آن فطیر را
از بوی قلیه حبشی بود بی خبر
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴
در سفره بود گرده چندی تمام شد
فکری بکن که رفت نهاری و شام شد
ترشی چو با مویز سیه دید گوشت گفت
باز این سیاه روی غلام غلام شد
آمد شب و به مطبخ ما نیست آتشی
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۵
انجیر تر و انار خواهم
شفتالوی آبدار خواهم
از طاس هریسه من برآرم
در وقت سحر دمار خواهم
کارم به عدد نمی شود راست
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶
دوش دیدم به خواب لحم قدید
وه، چنین جز به خواب نتوان دید
روز عید و کلیچه و حلوا
هست بر طالعی که یافت سعید
چون خروسم به ناله و فریاد
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷
گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم
هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم
پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر
«بر منتهای همت خود کامران شدم .»
اسرارها که در دل گیپا نهاده اند
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸
مربا خواهم این ساعت مربا
ندارم غیر ازین در دل مربا
ز پیش لوت خواران کله چون رفت
ندارد هیچ چیزی جز عنب جا
هریسه گوید این با روغن داغ
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹
هوای قلیه کدو تا بود مرا در سر
مذمت عدس این دم نمی کنم دیگر
کدک که دختر گیپاست کی بود یارب
که در نکاح من آید به حله ای در بر
جمال کله بریان چو دیدم اندر شهر
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰
رخ تو آیت حسن و دهان دروست چو میم
مثال خال تو و زلف همچو نقطه جیم
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰
مرا به کاسه بغرا محبتی است قدیم
گواه، صحنک ماهیچه است و آش حلیم
زهمدمی چغندر شدست آش ترش
به روزگار چنین تیره و سیاه گلیم
کشیده صف نخود آب و برنج و نان عسل
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱
مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست
بنوش باده که بنیاد عمر بر بادست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱
مرا ز پیر کلیچه نصیحتی یادست
منوش قرته که بنیاد قرته بر بادست
چوپیه و دنبه گدازان شود ز آتش جوع
کسی هریسه چو پیش از غروب ننهادست
به سر معنی گیپا نمی رسد هر کس
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲
چشم مرا به طلعت نان است آرزو
ای مطبخی به لطف کرم کن بیار زو
برداشتی چو خوان صبا هم به شب زپیش
زنهار ای عزیز چنین برمدار زو
موجود شد چو نان و عسل ای عزیز من
[...]