سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
نرگس و بادام بی او چشم بد باشد مرا
گر نهم عینک به پیش دیده سد باشد مرا
می کنم با نیک و بد چون آئینه یکسان سلوک
ساده لوحم سینه صاف از حسد باشد مرا
هر کجا افتاده یی بینم به سر جا می دهم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا
می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا
عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام
باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا
روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
در بهار از فاقه رنگ زعفران باشد مرا
پیرهن بر دوش از برگ خزان باشد مرا
چون دوات خشک از چشم قلم افتاده ام
از تهیدستی دهان بی زبان باشد مرا
سبزه یی خرم نگشت انگشت خاری تر نشد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
سبزه خط آب از رخسار جانان می خورد
رزق خود این مور از خوان سلیمان می خورد
سرفرازان جهان را عیشها در پرده است
شمع از پروانه هر شب مرغ بریان می خورد
تنگدستان را بود حنظل کدوی پر ز شهد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
بی گفتگوی رزق مهیا نمی شود
این قفل بی زبان طلب وا نمی شود
کی می رود ز پهلوی منعم گرسنه چشم
گرداب دور از لب دریا نمی شود
رنگینی قبا نکند پیر را جوان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷
بر درت همچون کمان پشت دو تا آورده ام
گوشه چشمی که درد بی دوا آورده ام
پیکرم از ناتوانی مانده پهلو بر زمین
کشکشان خود را به امید شفا آورده ام
برنگشته هیچ کس زین آستان دست تهی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵
جنونم دشت پیما شد کن ای مجنون حذر از من
بیابان داغها چون لاله دارد بر جگر از من
من آن صیدم که خاطرجویی صیاد می سازم
قفس کی می تواند کرد قطع بال و پر از من
ملامت گوی را از شکوه اش گرم است بازارش
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
نمی آیی به بالینم نمی گیری خبر از من
الهی دل به بی رحمی دهی گردن بتر از من
به کنج خانه امشب از غمت چندان فغان کردم
که در فریاد شد همچون جرس دیوار و در از من
من آن مرغم که در صحن گلستان بود پروازم
[...]